سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزها...

اینم از ارشد

3 روز پیش نتیایج نهایی ارشد و اعلام کردن. همونجایی که حدس می زدم ، قبول شدم. یه جا خارج از مرزهای خاکی ایران. "جزیره کیش".

 با توجه به اینکه کنکور ارشد سال به سال سخت تر میشه و عمراً سال دیگه حوصله کنم بخونم، حتماً می رم. این تردید من (که البت الان برطرف شده) به خاطر هزینه بالای زندگی و اقامت و از همه مهمتر رفت و آمد به جزیره کیشه. مخصوصاً برای من که هفته ای سه روز باید برای تدریس اهواز باشم. دیروز اهواز بودم و در به در به دنبال اطلاعات راجع به خطوط هوایی به کیش. از اونجایی که من اصولاً آدم خوش شانسی هستم، تمامی پروازها از خوزستان (اهواز و آبادان) به جزیره برای مدتی نا معلوم لغو شدن. جزیره ای که در سالهای پیش از انقلاب قرار بود دبی امروزی باشه، به دلیل کارایی بالای!!!! مسوولان نظام، به جایی رسیده که مردم سفر به دبی و عمان رو به سفر به کیش ترجیح می دن و نتیجتاً اینکه شرکتهای هواپیمایی پروازهای خودشون رو به جزیره محدود به سه شهر تهران، شیراز و بندر عباس کردن. خوب مردم هم حق دارن وقتی با حدود 120 هزار تومان می تونن برن دبی و کلی حال کنن و جنسای با کیفیت بالاتر و با قیمت پایینتر تهیه کنن، مگه مرز دارن 100 هزار تومان بدن برن کیش. بعد می گن چرا ارز از مملکت خارج می شه. خوب یکی از هلو ترین راههایی که ارز و همچنین سرمایه های مردم از مملکت خارج می شه همینه. در سالهای حوالی 1371 که رشد صنعتی و اقتصادی کیش (بعد از یک وقفه طولانی مدت بعداز انقلاب) شروع شده بود تا حدود 6 سال ، این رشد روندی صعودی داشته و بعد از اون یه سیر نزولی پیدا کرده تا الان. این سیر نزولی به خصوص در این یکی دو سال اخیر و بعد از فرمایشات پرزیدنت قشنگتون که با تمومه دنیا غیر از سوریه و لبنان، سر صلح و دوستی داره!!! افزایش پیدا کرده. مگه سرمایه گذار خارجی مرز داره که بیاد تو مملکتی که رئیس جهورش هر روز یه کشور رو تهدید می کنه و متعاقب اون روز به روز احتمال حمله به ایران افزایش پیدا می کنه، بیاد خدا تومن سرمایه بی زبونشو بخوابونه. تو چند سال اخیر بیشتر سرمایه های سرمایه داران خارجی از کیش به دبی منتقل شده و البته بخش عمده ای هم از سرمایه های ایرانیان. این مشکل عواقب زیادی برای مملکت ایران داره که مهمترین اون اینه که من از اهواز نمی تونم با هواپیما به کیش برم!!!!.

تمام مدت دو روز گذشته داشتم راجع به بقیه مسیرها به کیش تحقیق می کردم تا اینکه با سلمان تماس گرفتم. لازم به توضیحه که ایشون از همکلاسی های دانشگاه و بچه ناف بندره و البت اونم ارشد مهندسی ساخت و تولید دانشگاه خواجه نصیر قبول شده که جای بسی ای ول داره. خلاصه اینکه ایشون فرمودند که من می تونم با اتوبوس بیام بندر عباس و 4 ساعت نرسیده به بندر عباس یه بندر کوچولو هست به اسم چارک(فتح ر) که از این بندر با اتوبوس دریایی می برن به کیش که کلاً نیم ساعت راهشه. ما هم امیدوار شدیم که بالاخره یه راهی پیدا شده. خوبیش اینه که کلی هیجان داره. فکرکن با قایق بری دانشگاه.....

گرایشی که دانشگاه کیش واسه MBA ارائه میده بازاریابی بین المللیه (International Marketing). در واقع دانشگاه کیش شعبه دانشگاه شریف تو کیشه. یکی از معیارهایی که دانشگاهها باید داشته باشن تا توی رنکینگ جهانی امتیاز داشته باشن اینه که دانشجوی خارجی جذب کنن. یکی از اهداف دانشگاههای بزرگ برای تاسیس دانشگاه تو کیش هم همینه. البته دانشگاه تهران و دانشگاه علوم پزشکی شیراز هم تازگی ها تو کیش شعبه های خودشون رو تاسیس کردن. البت این دانشجوهای خارجی صد در صد از کشورهایه پیشرفته ای مثل سوریه و افغانستان خواهد بود.

از بقیه بچه های دانشگاه خبر ندارم که قبول شدن یا نه. از فردا به مدت 6 روز در پایتخت خواهم بود.

خوب اینم از ارشد دیگه حالا چه کنیییییییییییم؟

 عکسهایی از جزیره:

 

 

 

 

 

 

 

 


اندر مصائب داشتن برادر بزرگتر

    نظر

 

هفته پیش جشن ازدواج برادر بزرگم (علی) بود. آخ که چه پدری ازم در اومد. از کرایه لامپ و نصب نور افکن و ... بگیر برو  برو  برو  برو  ... تا ترانسفر وسائل ارکست و رقص نور و بقیه ابزار آلات لهو و لعب ، اونم با یه وانت 47 زاغارتی و همچنین 1001 کار عجیب و غریب دیگه در راستای نیل به اهداف رسم و رسوم عطیقه عروسی های ما. خلاصه اینکه اکیداً توصیه می کنم اگر چیدمان بچه های خانواده دست خودتونه ، سعی کنید طوری بیفتید که پسر دوم خونواده نباشید. یا اینکه مثلاً زودتر از داش بزرگه به جمع خروسها بپیوندید.

توی این چند روز تعداد کسایی که بعد از هر سلام و احوال پرسی و نیز خداحافظی ، آرزوی ازدواج هرچه زودتر منو داشتن از مرز 1000 تن گذشت. عموی بزرگ من با بیش از 10 بار طی 2 روز بالاترین رکورد رو در میان جمیع اقوام به خود اختصاص داد. دیگه کلافه شده بودم.*9- نمی دونم چه هیزم تری به اینا فروخته بودم که اینقدر به من گیر می دادن  حدوداً 5 تا از بچه های فامیل هم سن و سال من هستن ولی اینا فقط به من گیر داده بودن از اون گیرا.

«اَی بابا زن کیلو چند بابا بیخیال. بد خوش می گذرونیم. مگه مرز دارم برم زن بگیرم». اینا جملاتی بود که همیشه آماده داشتم و روی زبونم copy-paste  میکردم.

والا به خدا............

ولی جدای از اینا خداییش خیلی خوش گذشت. اندازه تمام عمرم با برو بچز حرکات موزون انجام دادیم و حال کردیم. اون گروهی هم که به عنوان ارکست اورده بودیم ، حسابی بساتشون جور بود از رقص نور گرفته تا لیزر و جاز برقی و .... . خلاصه اینکه خیلی حال دادن. سالن شده بود عین دیسکو.

یه سری اتفاقات جالب هم افتاد که دیگه اینجا نمی شه گفت. فقط اینو نوشتم که تو کف بمونید.

این روزها به شدت تکراری و کسل کننده می گذره.برنامه هر روز:

تا 3 نصف شب بیدار - 3 تا 1 ظهر خواب - 1تا 2 ناهار- 2 تا 4 علاف- 4 تا 9.30 دنبال یه لقمه نون- 9تا 10 شام- 10 تا 2 بیدار پای تلوزیون- 2 تا 3 اینترنت (این چرخه به همین صورت ادامه دارد.)

اکثر رفیق رفقام رفتن پا بکوبن. پسر خاله ام افتاده انزلی. اون یکی رفیقم مشهد، اون یکی دیگه یزد و .. یعنی اینجوری بگم که هیییییییییییییشکی نیست یه کم سر به سرش بزارم.

 

 


گذشته ها...

    نظر

 
دانشگاه کجایی که یادت به خیر. هی ی ی ی هی ی ی ی. جوونی کجایی ............
دانشگاه واقعاً محیط جالبیه. هم آدم می تجربه هم حال می کنه و هم ممکنه حالشو بگیرن*. بسته به نوع آدمش داره خصوصاً دانشگاههای این مملکت که همه کار می کنن توش الا درس خوندن. و نیز ایضاً بیشتر واسه کسایی که مثل من تو خوابگاه زندگی می کنند، ممکنه جالبتر باشه. لااقل ما که اینجوری بودیم. من یکی که اگه بخوام خاطراتمو از ترم اول که استاد فیزیک مون ماهارو سگ و گربه خطاب می کرد ، تا ترم آخر که دیگه خرخره استاد رو هم میجوییدیم، بخوام بنویسم، کلّی میشه.
اما این ترم آخری هم خودش بلبشویی بوووووووود که نگو. درسهای مسخره ترم آخر یه طرف و درسهای ارشد هم یه طرف دیگه و پروژه هم اون یکی طرف و البت یه هم اطاقی بی شعور و ... هم اون وسط..  این بشر تا روزی یه بار رو اعصاب داغون ما راه نمی رفت، و چند سانتی خط خطیش نمی کرد، شب کپه مرگشو نمی ذاشت. البت ما هم همچین بلایی سرش آوردیم که در جهت حفظ عفت عمومی از ذکر کردنش معضورم. !!!! چه کارا که نمی کردیم. این آخر آخرا هم دیگه زده بود به سرمون. خدا نکنه یه نفر یه سوتی می داد، 800 نفر مثل اسب به اون می خندیدن. الان که فکرشو می کنم می بینم که اون حرفا فقط همن موقع و تو همون جمع خنده دار بودن و الان اگه یه نفر دیگه همچین حرفی بزنه و یا سوتی بده، من 100 سال خندم نمی گیره.
خلاصه که این 4 ساله بدجوری باحال بود و آلان که خاطراتش یادم میاد، بدجور دلم تنگ میشه. اووووَه چقد دوست و رفیق و ... . پروژه رو هم که با هر جون مرگی بود تموم کردم. یه چکیده از اونو می ذارم این پایین واسه اینکه ببینید که ما هم واسه خودمنون کلّی دانشجو بودیم.
یه توضیح بدم و اون اینکه من مکانیک خوندم ولی خوب چون می خواستم تو مدیریت ادامه تحصیل بدم این موضوع رو که بیشتر به مدیریت IT و همینطور مهندسی صنایع مربوط می شه رو  انتخاب کردم.
 
 
ERP
رشد غیر قابل پیش بینی فناوری اطلاعات و ارتباطات در دهه های گذشته که با تکیه بر توسعه صنایع مختلفی ازجمله الکترونیک، کامپیوتر، مخابرات و ... صورت گرفته، بر جنبه های مختلف عملکرد سازمانها تاثیرات شگرفی داشته است. همزمان با این تغییرات، محیط فعالیت سازمانهای مختلف پیچیده تر شده و به همین جهت نیاز به سیستمهایی که بتواند ارتباط بهتری بین اجزای مختلف سازمانی برقرار کرده و جریان اطلاعات را در بین آنها تسهیل کند، افزایش چشمگیری یافته است. این سیستمها که در مجموع به سیستمهای سازمانی Enterprise Systems (ES) معروف هستند، زمینه ای را فراهم آورده اند که مدیران بتوانند در تصمیم گیری های مختلف خود از اطلاعات مناسب در هر جا و در زمان مناسب استفاده نمایند.
از اوایل دهه 1990 میلادی، ظهور نرم افزارهای یکپارچه ای تحت عنوان Enterprise Resource Planning (ERP) با هدف قراردادن سازمانهای بزرگ، توسعه بسیار زیادی پیدا کردند. این نرم افزارهای بسیار قدرتمند، پیچیده و گران قیمت، سیستمهای از پیش طراحی شده ای هستند که پس از اندک تغییراتی در آنها  ( Customization )  توسط مشاوران پیاده ساز و مشاوران تحلیل فرایندهای سازمانی، پیاده سازی و اجرا می شوند. در بسیاری از موارد سازمانها به دلیل اجبار در تبعیت از منطق حاکم بر این نرم افزارها، مجبور به اصلاح و بازبینی مجدد فرایندهای خود هستند
 
تعریف ERP
ERP یا Enterprise Resource Planning یک بسته نرم افزاری است که تمامی فرایندهای اصلی تجاری در تمام صنایع را پوشش میدهد.و آخرین راهکار تکنولوژی اطلاعات جهت تامین نیازهای انفورماتیکی سازمانها وموسسات وبرنامه ریزی بهینه منابع آنها با نگرش توام درون وبرون سازمانی می باشد.
نرم افزار برنامه ریزی منابع شرکت یا همان ERPدر واقع آن چیزی که از نامش بر می آید نیست.  برنامه ریزی را فراموش کنید - چون این کار را  انجام نمی دهد-  منابع را نیز که واژه ای مستعمل است به کنار می گذاریم. هدف دگرگون ساختن روش کاری شرکت* است.  ماموریت اصلی ERP این است که  تمام زیر مجموعه ها و توابع یک سازمان را در یک سیستم کامپیوتری که می تواند به تمام نیازهای آنها  پاسخ دهد گردآوری کند.
طراحی نرم افزاری که همزمان نیازهای افراد در امور مالی ،منابع انسانی و انبارداری را جوابگو باشد به هیچ وجه آسان نیست.هرکدام از این اجزا ، معمولا سیستم کامپیوتری مخصوص به خود دارند،که هر یک با روش بخصوصی که آن بخش نیاز دارد سازگار است ؛ ولی ERP همه آنها را ترکیب می کند: برنامه نرم افزاری یکپارچه، که پایگاه داده های یگانه ای ایجاد می کند که توسط آن قسمتهای مختلف می توانند به سهولت اطلاعات را با هم به اشتراک بگذارند و با یکدیگرارتباط بر قرار کنند. این رویکرد مجتمع می تواند نتایج فوق العاده ای در پی داشته باشد ؛ لازمه این امر پیاده سازی صحیح برنامه توسط شرکتها است.برای مثال سفارش یک  مشتری را در نظر بگیرید.  معمولأ هنگامی که مشتری سفارش خود را  ارائه می دهد  سفری طولانی که بیشتر روی  کاغذ است آغاز می شود ، از این قسمت به آن قسمت فرستاده می شود ودر طی راه بارها در سیستم های کامپیوتری بخشهای مختلف  ثبت  و  مجددأ  ارسال می گردد. این امر سبب تاخیر یا گم شدن سفارشها می شود .همچنین در سیستم کامپیوتری هر بخش احتمال رخ دادن اشتباه در ثبت وجود دارد . در این فاصله هیچ یک از کارکنان شرکت بدرستی از وضعیت سفارش در یک مرحله بخصوص  اطلاع ندارد.
 برای مثال بخش مالی سازمان نمی تواند به سیستم کامپیوتر انبار راه یابد تا بررسی کند که آیا کالای مورد نظر ارسال شده یا نه؟ « باید با انبار تماس بگیرید » ترجیع بند معروفی است که در جواب مشتری منتظر بکار برده می شود.
ERP دارای ماژول های از پیش ساخته شده ای است که برخی از بهترین فرآیندهای اجرایی در دنیا برای هر فعالیتی را ترکیب و پیشنهاد می کند. مثلاً بخش مالی، منابع انسانی، تولید و انبار ماژولهای جداگانه خود را دارند که وظایفشان را با استفاده از آنها انجام می دهند. در عین حال این قسمت ها با یکدیگر در ارتباط هستند و می توانند از اطلاعات یکدیگر استفاده کنند. به عنوان مثال یک کارمند امور مالی می تواند به درون سیستم انبار دسترسی یابد و وضعیت ارسال یا فعالیتهای مربوط به یک سفارش خاص را مشاهده کند. اغلب عرضه کنندگان سیستم های ERP ماژولهای مختلف را مستقل از یکدیگر و بدون نیاز به خرید و نصب کل سیستم ارائه می کنند. در این صورت تهیه بقیه ماژولها را می توان به آینده موکول کرد.

 

_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

*در این مورد خاص برای اینجانب هنوز کسی زائیده نشده

 


نیمه راه

    نظر

 

حدوداً 3 هفته است که اینجا چیزی ننوشتم، خوب الکی که نبوده ، سه تا دلیل داشته:
1- دلیل اول
2- دلیل دوم
3- دلیل سوم
حالا فهمیدین قضیه چی بوده.

حدوداً سه هفته پیش بود (یا بیشتر) که یکی از اعضای بدن ریاست محترم سازمان سنجش که دچار تغییر سایز عمده ای شده بود، در حرکتی ارزشی و در راستای نیل به اهداف مقدس خدمت رسانی دولت عدالت محور دکتر احمدی، و نیز از بلاتکلیفی درآوردن 500 هزار جوان بدبخت و ننه مرده، دوبار تغییر سایز داده و اندک مقداری تنگ تر شد. نتیجه این رویداد فرخنده و میمون این بود که نتایج کارشناسی ارشد دانشگاهها اعلام شد.
قبل از اینکه نتیجه ها رو اعلام کنند درصد های احتمالی خودم رو نوشتم و مطمئن بودم که اگه این درصدها برام بیاد، مطمئناً رتبه ام زیر 50 میشه. این بود که قبل از اینکه به رتبه ام نیگاه کنم، درصدا رو نگاه کردم. دیدم که همونایی که حدس می زدم اومده ، البت با یه خورده بالا و پایین. اما چشم مبارکتون روز بد ببینه نیگام که به رتبه افتاد ...............واویلااااااااا. . . . . . . . . . . . خر بیارو .......

نه زیاد خوشحال نشید اونقدرا هم بد نشد ولی خوب اونی هم که می خواستم نبید. حدوداً 130. ای جای امیدواری هست. فکر کنم مازندران رو بیارم. یکی از ایادی استکبار تو دانشگاه چو انداخته که من 80 شدم و یا شایدم پایین تر . این جانب هر گونه عددی رو غیر از عدد ذکر شده (با تلرانس 20+-) ، به شدت تکذیب می کنم. و همچنین از تموم کسایی که تو این مدت بهم تبربیک گفتن تشکر می کنم*.

خوب دیگه 1 هفته مشغول انتخاب رشته و اینجور برنامه ها بیدم. قبلاً گفته بودم که عضو افتخاری موسسه خیریه مروارید نقره ای شدم. هیچی دیگه جلسه اول رو جهت آشنایی با موسسه و سایر بروبچی که مثل خودم اومده بودن اونجا که کمک کنند گذشت. قرار شده بود که یه برنامه 15 جلسه ای تحت عنوان "تکنیک های موفقیت" تو 15 هفته توسط استاد فرهنگ تو اهواز برگذار کنند. برنامه از هفته بعدش قرار بود شروع بشه و صحبت شد راجع به مسئولیتهایی که هر کدوم از ماها می تونیم به عهده بگیریم. من هم یه خورده واسشون صحبت کردم و  پیشنهاده هایی هم دادم. قرار شده یه جلسه دیگه رو واسه هماهنگی دور هم جمع بشیم تا 5 شنبه که اولین جلسه برگذاری بود. جمع جالبی بود و البته اکثراً دانشجو. اصولا من از اینجور گروهها که اکثراً آدمای تحصیلکرده و ایضاً باحالی هستند خوشم میاد. جلسات حالت Group think داشت و هر کی در هر موردی که مطرح می شد نظرشو می داد.یکی از کسایی که اونجا بودن ایشون هستن که فکر کنم 10 ماهی از خدمت مقدس زیر پرچم غیبت دارن. اقداماتی از طرف این جانب و بعضی دیگر در جهت لو دادنش در جریانه که انقریبه بگیرنش و با T پا بفرستنش اونجایی که عرب نی انداخت.  و البته ایشون که خیلی زحمت کشیدن.

 

موسسه خیریه مروارید نقره ای


محل برگذاری سمینار تالار مهر هست که حدوداً 900 نفر گنجایش داره. تا حالا دو جلسشو برگذار کردیم که سالن کاملاً پر شده. اهوازیها خیلی خوب استقبال کردن. کار سختیه ولی خوب چه کنیم ما که تکنیک پذیر نیستیم ، شاید چهار نفر دیگه به جایی رسیدن.

 

و دیگه اینکه:

1- قرار بود با این بشر و این موجود دراز و تنی چند از علافهای دانشگاه بریم شمال که نشد. یعنی من نرفتم. فکر کنم اونا هم کرج و قزوین* رو به شمال ترجیح دادن.

2- از 2 روزه دیگه قراره تو شعبه انستیتو ایز ایران کامپیوتر تدریس کنم. هنوز خودم نمی دونم چی باید تدریس کنم. جالبه، قراره 5 دقیقه زودتر برم تا ببینم قراره چی تدریس کنم. فکر کنم رایانه کار و CAD باشه. خلاصه اینکه کل هفته ام واسه این سه ماه تابستون پر شده*.

3- حدوداً 3 هفته دیگه عروسیه داش بزرگمه.

 

_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_

* این تشکر به هیچ وجه شامل اونایی که با SMS تبریک گفتن نمیشه.
* در مورد صحت و سلامت جسمی و روحیشان خبرهای ضد و نقیضی مخابره شده است.
* هر گونه رابطه ای بین این دو موضوع ذکر شده به شدت تکذیب می شود.

 


هویت فراموش شده

    نظر

 

هفته پیش شبکه 4 سیمای جمهوری اسلامی فیلم مستندی پخش کرده راجع به شاهان گذشته ایرانی مثل داریوش، کورش و همچنین آداب و سنن مردم ایران باستان. داشتم شاخ در می آوردم آخه این اولین باری بود تو این 24 سالی که از عمرم می گذره که تلوزیون رسمی جمهوری اسلامی دارد برنامه ای پخش می کند که در اون از شاهان گذشته ایران و همچنین آداب و رسوم مردمان ایران باستان تعریف می کند.

نه تنها تلوزیون ایران بلکه همونطور که می دونید تعریف و تمجید و معرفی پیشینه ارزشمند ایرانیان (لااقل بیان واقعیات) هیچ جایی نه در ادبیات رسانه ای و نه در نظام تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش ایران ندارد. آنچه تحت عنوان تاریخ ایران و البته آن هم به ناچار و برای بیان اینکه بالاخره ایران نیز گذشته ای داشته است، به دانش آموزان ایرانی آموخته می شود، معجونی است از گذشته ای مبهم و پادشاهانی کله شق و صرفاً کشورگشا که جز مال اندوزی، عیاشی و ظلم و ستم ، به گونه ای دیگر نبوده اند. و البته به جای اون تا دلتان بخواد سیر تا پیاز زندگی اعراب جاهل به تصویر کشیده شده است.

چند تا از بچه های ایرانی رو می تونید پیدا کنید که بدونن ایران یکی از سه تمدن جهان بوده و یا اینکه اولین منشور جهانی حقوق بشر توسط ایرانیان نوشته شده و یا اینکه اولین تصفیه خانه آب جهان رو ایرانیان باستان در شوش ساختن و یا اینکه پادشاهان هخامنشی در بیش از 2000 سال پیش برای ساختن تخت جمشید به کارگران مستمری می دادن و از اونها بیگاری نمی کشیدن. و البته به جای اینها یک دانش آموز ایرانی به راحتی می تواند به شما بگوید که طلحه و یا ابوسفیان 1025 سال پیش برای نهار چی خوردن و یا اینکه یزید فرزند چندم از زن چندم معاویه است.

 

این چنین سیاستهایی تا کنون بر نظام سیاسی کشور حاکم بوده و جالبه که به ساخته شدن فیلم 300 هم اعتراض می کنیم. وقتی ما خودمون نمی خواهیم تاریخ گذشته خودمون را مطالعه کنیم و به زندگی متمدنانه نیاکانمون افتخار کنیم، وقتی ما از بردن اسم «شاه» وحشت داریم و به جای افتخار به گذشته خودمون، می خواهیم گذشته اعراب سوسمارخور عربستان رو به بچه هامون آموزش بدیم، وقتی ما می خواهیم این موضوع رو به جامعه تلقین کنیم که تاریخ شما از 27 سال پیش به این طرف شکل می گیرد، از خارجی ها چه انتظاری داریم.

و اما واقعیت 300:

این فیلم که بر اساس کتاب فرانک میلر رمان نویس مشهور تهیه شده، داستان مقاومت گروه کوچکی از یونانیان در تنگه ترموپیل را دستمایه اصلی خود قرار داده است. موضوع فیلم «300» لشگرکشی سپاهیان ایران در دوره پادشاهی خشایارشاه به یونان است که منجر به ورود سپاهیان ایران به قلب سرزمین یونان و به آتش کشیدن شدن آتن می‌شود. در نهایت نیز پس از برآورده شدن اهداف خود که همانا تنبیه یونانیان و تلافی دسیسه‌های آنان در عصر پدرش داریوش هخامنشی که منجر به آتش کشیده شدن شهر سارد مرکز ایالت لیدیه در آسیای صغیر ( از متصرفات ایران عصر هخامنشی) بود، به ایران بازگشت. البته بخشی از لشگریان ایران خصوصا کشتی‌های جنگی هخامنشی در این جنگ که به سالامین معروف گشته است به دلیل موقعیت نامناسب جغرافیایی از ناوهای جنگی یونانیان شکست خوردند و این امر با بزرگ نمایی یونانی به شکست ایرانیان در مقابل یونانی‌ها معروف گردیده است با این حال همان گونه که اشاره شد پادشاه هخامنشی که حتی شنیدن نام او لرزه بر اندام یونانیان می‌انداخت اهداف خود را در این سفر جنگی تامین شده دید و این شکست که پس از فتح آتن پدید آمد تاثیر چندانی بر روحیه شاه وارد نیاورد و او پیروزمندانه رهسپار کشور خود گشت.

فیلم «300» که با اهدافی کینه توزانه و به قصد تحقیر و توهین ایران و ایرانیان در عهد باستان ساخته شده است فیلمی یکسویه علیه عظمت و شکوه ایران عصر هخامنشی و در دوره‌ای است که ایرانیان پرچمدار و مشعله‌دار تمدن و فرهنگ جهانی بودند و جدای از تنها ابرقدرت جهان آن روزگار در زمینه‌های گوناگون فرهنگی هنری نیز یگانه روزگار خودشون بودند.
جالبه که فیلم مستندی که من از شبکه 4 دیدم ایرانی نبود فکر کنم آمریکایی بود چون که دو تا از مجریهاش از تاریخ دانان دانشگاه کلمبیا بودن. جدای از فیلمرداری زیبا از تخت جمشید و شبیه سازی کامپیوتری تخت جمشید و آپادانا ، مطالب جالبی می گفتن که انگار جواب دندون شکنی به فیلم 300 بود. مثلا از اخلاقیات و روحیات متمدنانه ایرانیان عصر هخامنشی می گفتند و اینکه ایرانیان اون زمان مردمانی تجملی و شاد بوده اند و به مناسبتهای مختلف جشن می گرفتن که یونانیان به شدت به این آداب و رسوم و جشنهای ایرانیان حسود بودند. جالب بود که هر مورد مثبتی که از ایرانیان می گفت ، بعدش اون رو با یونانیان مقایسه می کرد و وجه منفی اون رو در اخلاقیات و زندگی یونانیان می گفتند.


 


روزهایی سخت

    نظر

 

از این شعر خوشم میاد. حتماً شنیدید. شهاب حسینی رو تبلیغات سریال مدار صفر درجه به همراه یک ویولن زیبا می خونه:

 

ای کبوتر من که در شکاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی

بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را بشنوم و صورت زیبایت را ببینم

زیرا دیگر فصل رفتن به پایان رسیده است

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیسته ام دوست می دارم

برای خاطر عطر نام گرم و برفی که آب می شود

و برای خاطر نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم

سپیده که سر بزند در این بیشه زار خدنگ زده شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم

پس به نام زندگی

هرگز مگو هرگز

 

قرار بود راجع به مدیریت MBA توضیح بدم.

تعریف و اهداف رشته MBA

دوره کارشناسی ارشد مدیریت سازمان که معادل Master of Business Administration) MBA) است به   منظور   پرورش   مدیران   کارآمد   برای   اداره سازمانهای اقتصادی - اجتماعی، تولیدی   و خدماتی طراحی شده است.

رشته MBA   یا کارشناسی ارشد مدیریت حرفه ای بازرگانی چنانچه از نامش پیداست تنها مدیریت بازرگانی نیست ، از آنجا که در ایران آموزش مدیریت به سه شاخه بازرگانی ، صنعتی و دولتی تقسیم می شود برای اکثر متقاضیان این گمان پیش می آید که   MBA تنها در بر گیرنده مباحث مدیریت بازرگانی است و به طور مثال برای مدیریت صنعتی باید به سراغ رشته دیگری رفت در حالی که این تصور کاملا اشتباه است.

MBA   مدیریت Business   است و Business   یعنی کلیه عملیاتی که از تولید تا فروش و خدمات پس از فروش کالا یا خدمات را شامل میشود و به صورت مکرر اتفاق می افتد.

برای رشته   MBA حدود 30 گرایش مختلف در کشور های مختلف تعریف شده است. اما   چهار گرایش اصلی این رشته که تقریبا در همه دانشگاه ها تدریس می شوند به شرح زیر است:

1-   بازاریابی و مدیریت فروش ( Marketing )

2- مدیریت مالی و مدیریت موسسات مالی ( Finance )

  3- مدیریت تولید و سیستمهای تولید و پروژه ( Operation )

  4- مدیریت منابع انسانی ( Human Resources )

امروزه حتی MBA   با گرایش هایی مانند تجارت الکترونیک و فن آوری اطلاعات نیز ارائه می شود که نشان از انعطاف پذیری بالا و نیاز روز افزون به فارغ التحصیلان این رشته است.

متاسفانه امروزه بسیاری بدون توجه به محتوای MBA آن را با نام مدیریت سازمان می شناسند و تنها به بخش بسیار کوچکی از اهدافی که در این دوره بررسی می شود می پردازند. اگر بخواهیم تعریفی دقیقتر از اهداف MBA   داشته باشیم باید توجه داشت که هدف این دوره پذیرش فارغ التحصیلان دوره های کارشناسی در رشته های مختلف به خصوص رشته های فنی و مهندسی و پرورش افرادی است که قادر باشند در زمینه های ذیل انجام وظیفه نمایند :

(1)     اداره و راهبری مؤثر و کارآمد سازمان یا یک بخش تخصصی از آن نظیر بخش های تولیدی، بازاریابی و فروش، اطلاعات و مالی

(2)        ایجاد تحول در یک بخش تخصصی سازمان

(3)        طراحی، هدایت و رهبری تحول در کل سازمان پس از کسب تجارب عملی در مدیریت

(4)        کارآفرینی با ایجاد فعالیت های جدید در درون سازمان و یا ایجاد سازمانهای جدید

(5)        ارائه خدمات مشاوره ای و مطالعاتی در زمینه های مزبور به مدیران سازمانهای اقتصادی و اجتماعی

این اهداف تقریبا" در تمام جهان یکسان هستند. به عنوان نمونه ( Harvard Business School(HBS

که یکی از معتبر ترین Business School های جهان می باشد،هدف دوره و   قابلیتهای مورد نظر فارغ التحصیلان خود را به شرح زیر می داند:

1- a transformational experience for students who will go on to change the lives of those around them

2- Builds a foundation for a life time of leadership

3- Developing abilities to look beyond the present, envisioning what might be and how to accomplish it .

افرادیکه در این دوره پذیرفته میشوند، حداقل دوره کارشناسی را در یکی از رشته های دانشگاهی گذرانده و با حوزه تخصصی دوره کارشناسی آشنائی پیدا کرده اند. این افراد پس از فراگرفتن دانش مدیریت و تمرین مهارتهای مدیریتی در این دوره ، نیروهای ارزنده ای خواهند شد که می توانند با ترکیب دانش تخصصی و مدیریتی خود در جهت تحقق هدفهای بالا   نقش مهمی در بهبود مدیریت جامعه ایفا نمایند.

 

رشته جالبیه و حدوداً دوساله که فکرمو به خودش مشغول کرده، مشغول کرده از اون مشغولات. کنکور سال قبل رو به دلیل اینکه درسهای لیسانسم رو نمی تونستم به موقع تموم کنم بی خیال شدم. یعنی اصلا نخوندم. ولی به جاش کلی اطلاعات راجع به اینکه این رشته اصلاً چیه و چجوری باید خوند، اصلاً باید خوند یا نه و از چه منابعی باید برای قبولی استفاده کرد، به دست اوردم. هرچی که بیشتر جلو می رفتم و اطلاعاتم راجع بهش زیاد تر می شد، علاقه ام بیشتر می شد. تا اینکه تقریباً از اوایل شهریور امسال شروع کردم به خر زنی. البته نه اونجوریا، بیشتر تفریحی می خوندم. این مدت تنها دوران درسی تو زندگیم بود که از درس خوندن لذت می بردم. فکر می کنم به این خاطر بود که هدفم معلوم بود و می دونستم واسه چی درس می خونم. می دونستم می خوام چی کار کنم. الان به این نتیجه رسیدم اینی که می گن آدم باید تو زندگیش هدفمند باشه و بدونه داره چی کار می کنه، فقط یه جمله تکراری و کلیشه ای نیست. واقعاً ارزش داره.

گذشت و گذشت (البته خیلی سخت) تا شب کنکور. شبی که اصلاً نتونستم بخوابم. نمی دونم دلیلش چی بود. نمی دونم ترس، نگرانی، آهان فکر کنم بهش می گن «استرس شب امتحان». خلاصه که شب وحشتناکی بود. چرا فکر کنم یه نیم ساعتی خوابیدم و تو این نیم ساعت اینقدر خواب سگ و گربه و خر و قورباغه دیدم که تصمیم گرفتم کلاً بیخیال خواب بشم. بالاخره صبح شد و رفتم سر جلسه. فکرشو بکن یک امتحان چهار ساعت و نیمه و یه فقره آدم که تو 24 ساعت گذشته حسابی شرمنده خواب و سیستم اعصابش شده و در نهایت پررویی هم  می خواد حتماً قبول بشه. حالا بماند که این سازمان سنجش چقدر حالمونو گرفت و سوالها رو عوض کرده بود و یکیو اضافه و دو تا رو کم کرده بود (اونایی که MBA دادن حرفمو می فهمن). آخرای جلسه به شدت تمرکزم رو به دلیل بی خوابی از دست داده بودم. همه چیزو 4 تا میدیدم (در مواقع نادری هم 5 تا و بیشتر). فکر کنم هفت هشت تا سوال رو تو پاسخ نامه اشتباه وارد کردم. اصلا نمی تونستم دقیقاً بیضی های پاسخ نامه رو درست تشخیص بدم. بیضی ها داشتن جلو چشم رژه میرفتن بعضیاشون هم پشتک می زدن. تو یه عالم دیگه بودم فکر کنم یه 10 دقیقه ای با اجازتون رفتم تو خلصه!! و برگشتم باور کنید جدی می گم. خلاصه اینکه تو نیم ساعت آخر حدود نیمی از سلولهای خاکستری مخ مبارکم رو سوزوندم. نه که ازشون استفاده کنم ها ، سوزوندمشون چون دیگه کار نمی دادن. شده بودن عین زباله هسته ای که فقط با سوزوندن انرژی می دن.(فکر کنم توضیح* دلیلش همین باشه). البته بد نبود کلاً راضیم. حالا تا نتیجه ها بیاد ببینم چه گندی زدم. قرار بود 10 روز پیش نتیجه های اولیه رو بدن. ولی به دلایل نامعلوم* افتاده برای اوایل خرداد. من هم منتظرم.
انتظاری* خسته کننده.

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*یادم رفته انتظار رو با کدوم ز و ت می نویسن حالا نمی دونم درست شد یا نه. بعضی وقتا یه چیزایه خیلی پیش پا افتاده یادم می ره. دارم دیگه کم کم می ترسم. با خودم می گم نکنه حافظه مخم تکمیل شده. تا اونجا که یادمه تو دوران لیسانس خیلی پُرش نکردم. از طرفی دانشمندا می گن انسان تا آخر عمرش نهایتاً از 7% توانایی مغزش استفاده می کنه و بقیشو آکبند نگه می داره. یعنی مال من پر شده؟ نکنه خدا واسه من یه دونه ظرفیت پایین انداخته؟ اصلا بعید نیست شانس که نداریم!!!
مثلاً همین چند روز پیش داشتم شماره موبایلم رو می دادم به یه نفر، شماره ام یادم رفت. شانس اووردم یه جوری جمع و جورش کردم وگرنه حسابی 3 می شد.
نکنه آلزایمر باشه؟

*این دلایل نا معلوم به هیچ وجه شامل پارتی بازی (بخوانید رأفت اسلامی) و ایجاد سهمیه 30%* برای آقازادگان و از ما بهترون نمی شود.

*30 از ظرفیت این رشته در سالهای گذشته به کسانی که خونشون این رنگیه اختصاص داده شد.

 

 


من اومدم

    نظر

۱ هفته پیش که این وبلاگ رو درست کردم فکر نمی کردم کسی اینجا رو ببینه( لااقل به این زودی) غافل از اینکه حدوداْ نیم ساعت بعد خانم نویسنده به من افتخار می دن و اولین بازدید کننده این وبلاگ می شن. ازشون تشکر می کنم و به عنوان اولین همراه لینکشونو می زارم این گوشه.

تو این ۱ هفته واقعاْ سرم شلوغ بود و نتونستم آپدیت کنم . راستی من ساکن اهواز هستم. شهری شلوغ و بی در و پیکر. ۱ ساعت تو مرکز اهواز پیاده روی کردن مساوییه با ۲۴ ساعت سردرد و سرگیجه. تازه این شامل روزای زمستون میشه که هوا خوبه. گرمای هوا که شروع بشه دیگه واویلا...........

البته من موقت ساکن کیانپارسم. جای خوبیه. لااقل خلوت تره. دیروز یه تیزر تبلیغاتی دیدم راجع به یه سمینار که موضوعش "تکنیک های موفقیت" بود. نگاه به تاریخش کردم دیدم تا ۳ ساعت دیگه شروع می شه. با یکی از دوستان شال و کلاه کردیم و رفتیم.

سمینار توی تالار مهر برگذار شد و برگزار کنندش موسسه خیریه مروارید نقره ای بود. سمینارش بدک نبود. استاد شاهین فرهنگ از تهران اومده بود. زیاد باهاش حال نکردم. من قبلاْ توی سمینارهای دکتر آزمندیان شرکت کردم که فوق العاده بود.

خلاصه هیچی دیگه به عضویت افتخاری موسسه در اومدیم و البته یه کتاب خریدم و اومدیم.

کتابی که خریدم اسمش هست "جادوی فکر بزرگ". کتاب باحالیه* توصیه می کنم حتماْ بخونید. یکی از جمله های این کتاب به نقل از فیلسوف بزرگ دیزرائیلی :

زندگی کوتاه تر از آن است که دست کم گرفته شود.

-----------------------------------------------------------------------------

* نمی دونم رو چه حساب می گم باحاله چون هنوز خودم نخوندمش!!!!


زندگی به همین راحتی میگذره

    نظر

خیلی وقته که می خوام بنویسم، نمی دونستم کجا و یا چجوری، فقط خواستم بنویسم. اولش خواستم تو دفترچه خاطراتم بنویسم. آخرین باری که تو دفترچه خاطراتم چیزی نوشتم مربوط می شه به حدود ۱۰ سال پیش. خاطره یه روز بارونی که با پسر خالم رفته بودیم گردش.

چند وقت پیش که داشتم خرط(نمیدونم درست نوشتم یا نه) و پرتایه قدیمی رو جمع و جور می کردم این دفترچه خاطراتو دیدم کلّی حال کردم. اووووَه ۱۰ سال گذشت.....

خوب خوبی خاطره همینه دیگه.

آره ۱۰ سال گذشت. بیشتر از اینم میگذره.

الان که این وبلاگ رو درست کردم داشتم  یه قالب براش انتخاب می کردم. بعد با خودم گفتم خوب چه فرق می کنه چه قالبی داشته باشه، مهم اینه که چی میخوام توش بنویسم و اینکه آیا کسی اینجا رو می خونه؟ واسه کسی مهمه که من چه قالبی انتخاب می کنم و یا اینکه چی می خوام بنویسم؟

بعد به این نتیجه خنده دار رسیدم که اصلا بی خیال وبلاگ بابا ... برو به کارو زندگیت برس، آخه تو رو چه به وبلاگ؟

هان ؟ نظر شما چیه؟

خوب چون تنها خواننده اینجا فعلا خودمم، پیشنهاد می کنم که یه چیزایی بنویسم و این جماعت علاف رو از غلیانات فکری خودم بی بهره نکنم.

راستی یادم رفت از خودم بگم. من دانشجوی مهندسی مکانیک هستم،  یعنی بودم. حدوداً دو ماه پیش فارغ التحصیل شدم. گرایشی که خوندم ساخت و تولید بود. یکی از زیباترین علوم دنیا.

الان هم دارم یه جاهایی تدریس می کنم. به شدت به مدیریت علاقه دارم و شاید بخش عمده ای از مطالب اینجا رو به مدیریت اختصاص بدم. امسال ارشد مدیریت MBA شرکت کردم. بعد مفصل راجع بهش توضیح میدم.

فعلا تا همین جا کافیه

تا بعد.