سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزها...

اندر مصائب داشتن برادر بزرگتر

    نظر

 

هفته پیش جشن ازدواج برادر بزرگم (علی) بود. آخ که چه پدری ازم در اومد. از کرایه لامپ و نصب نور افکن و ... بگیر برو  برو  برو  برو  ... تا ترانسفر وسائل ارکست و رقص نور و بقیه ابزار آلات لهو و لعب ، اونم با یه وانت 47 زاغارتی و همچنین 1001 کار عجیب و غریب دیگه در راستای نیل به اهداف رسم و رسوم عطیقه عروسی های ما. خلاصه اینکه اکیداً توصیه می کنم اگر چیدمان بچه های خانواده دست خودتونه ، سعی کنید طوری بیفتید که پسر دوم خونواده نباشید. یا اینکه مثلاً زودتر از داش بزرگه به جمع خروسها بپیوندید.

توی این چند روز تعداد کسایی که بعد از هر سلام و احوال پرسی و نیز خداحافظی ، آرزوی ازدواج هرچه زودتر منو داشتن از مرز 1000 تن گذشت. عموی بزرگ من با بیش از 10 بار طی 2 روز بالاترین رکورد رو در میان جمیع اقوام به خود اختصاص داد. دیگه کلافه شده بودم.*9- نمی دونم چه هیزم تری به اینا فروخته بودم که اینقدر به من گیر می دادن  حدوداً 5 تا از بچه های فامیل هم سن و سال من هستن ولی اینا فقط به من گیر داده بودن از اون گیرا.

«اَی بابا زن کیلو چند بابا بیخیال. بد خوش می گذرونیم. مگه مرز دارم برم زن بگیرم». اینا جملاتی بود که همیشه آماده داشتم و روی زبونم copy-paste  میکردم.

والا به خدا............

ولی جدای از اینا خداییش خیلی خوش گذشت. اندازه تمام عمرم با برو بچز حرکات موزون انجام دادیم و حال کردیم. اون گروهی هم که به عنوان ارکست اورده بودیم ، حسابی بساتشون جور بود از رقص نور گرفته تا لیزر و جاز برقی و .... . خلاصه اینکه خیلی حال دادن. سالن شده بود عین دیسکو.

یه سری اتفاقات جالب هم افتاد که دیگه اینجا نمی شه گفت. فقط اینو نوشتم که تو کف بمونید.

این روزها به شدت تکراری و کسل کننده می گذره.برنامه هر روز:

تا 3 نصف شب بیدار - 3 تا 1 ظهر خواب - 1تا 2 ناهار- 2 تا 4 علاف- 4 تا 9.30 دنبال یه لقمه نون- 9تا 10 شام- 10 تا 2 بیدار پای تلوزیون- 2 تا 3 اینترنت (این چرخه به همین صورت ادامه دارد.)

اکثر رفیق رفقام رفتن پا بکوبن. پسر خاله ام افتاده انزلی. اون یکی رفیقم مشهد، اون یکی دیگه یزد و .. یعنی اینجوری بگم که هیییییییییییییشکی نیست یه کم سر به سرش بزارم.