سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزها...

می آیی میدانم

    نظر
سه سال گذشت! سه سالی که پر بود از رنج، زندان، توقیف،
بازداشت، تهدید، تحریم، تورم، افراط و تفریط. سه سالی که در آن همه چیزمان
سهمیه بندی شد حتی پارک ها و حضور در دانشگاه ها! در خیابان ها ارشاد شدیم
و در بازداشت گاه ها تفهیم اتهام. سه سالی پر از برخورد و تجاوز و بی
حرمتی به دانشگاه و دانشگاهی. سه سالی است که مبنا و معیار تورم و گرانی
در کشور بقالی و میوه فروشی های سر کوچه ی آقایان است، ولی چند تا خیابان
آن طرف تر صدای شکسته شدن استخوان های مردم زیر بار سنگین قیمت ها به گوش
می رسد! سه سالی است دوستان، آنچنان مسحور هاله ی نورشان شدیم که دیگر
خودمان هم باورمان شده فریب خورده ی شرق و غربیم و مستحق مجازات! عزیزان
سه سال است که آزادی را به بند کشیده اند ولی آزادگی ، ولی با آزادگی
نتوانسته اند کاری کنند!

در این سه سال همه چیزمان را گرفتند و هرچه در طی سال
های گذشه رشته بودیم پنبه کردند ولی امروز آمده ایم که بگوییم هنوز آزادگی
و آرزوی آزادی در دلمان سبزست و دلمان در این سرمای ناجوانمرد روزگار به
امید روزهایی بهتر گرم و تا دست یافتن به ایرانی آباد، آزاد و سربلند از
پا نخواهیم نشست!

آمده ایم بگوییم با تمام موانع و کاستی هایی که دردوران
اصلاحات وجود داشت هنوز تنها راه رسیدن به اهدافمان را اصلاحات می دانیم و
امروز بازگشته ایم تا با همیاری هم، بعد از سه سال عقب گرد، بار دیگر گامی
هرچند کوچک به جلو برداریم!

آمده ایم که بگوییم هنوز ناخدای این کشتی طوفان زده ی
ما خاتمی است و این بار تجربیات گذشته را چراغ راه آینده ساخته ایم تا به
کمک هم از این دریای خروشان ظلم و جور و خفقان و تحجر و افراط و تفریط و
از میان غارت گران شرق و غرب به سلامت گذشته، خود را به ساحل امن جامعه ی
مدنی برسانیم.

ما گرداورندگان این کمپین آمده ایم با کمک شما به خاتمی
بگوییم که انسان به امید زنده است و امید ما بعد از خدای متعال تویی! ما
آمده ایم تا با کمک شما ثابت کنیم که هیچ قدرتی والاتر و قدرتمند تر از
عزم و اراده ملت نیست و می توانیم با هم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در
اندازیم!

ما جوانان داخل وخارج ازکشور با تمام مشکلات موجود گرد
هم جمع شده ایم تا به همراه شما عزیزان و همرهان همیشگی به خاتمی و یارانش
سلامی دوباره کنیم.

آمده ایم تا بعد از سه سال تفرقه و شکستن پیمان های
اخوت و دوستی، بار دیگر دست در دست هم، زن و مرد و پیر و جوان در خیابان
های کشور سرود پیروزی سر دهیم و در آبادانی میهن عزیزمان بکوشیم.


محمود جراح

    نظر
رئیس جمهور: حتی اگر یک روز به پایان دولت نهم مانده باشد، جراحی اقتصادی را انجام خواهم داد.‏

شرح صحنه
یک اتاق عمل، بیماری به نام ایران خانم روی تخت خوابیده، هاله نور توسط
پروژکتورها بر ‏وی تابیده، تعدادی از اعضای کابینه با لباس جراحان بالای
سر بیمار ایستاده اند. ‏

شخصیت ها: ‏
دکتر احمدی نژاد یک چهارپایه زیر پایش گذاشته و یک ماسک جراحی جلوی دهانش زده و ‏مشغول جراحی است. ‏
وزیر ارشاد با تعدادی قیچی و تیغ جراحی در یک سینی ایستاده است.‏
وزیر اقتصاد و دارایی تند و تند خبرها و آمارهای مربوط به تغییر وضع بیمار را می گوید.‏
فرمانده نیروی انتظامی با چماق و مواد بیهوش کننده بالای سر بیمار ایستاده
و به محض اینکه ‏بیمار به هوش می آید با چماق توی سرش می زند و برای بیهوش
کردنش از اسپری استفاده ‏می کند.‏
وزیر اطلاعات گروهی از اقتصاددانان که فامیل بیمار هستند، را در گوشه ای
نشانده و به ‏زور در حال گرفتن رضایتنامه از آنان برای جراحی بیمار است.‏
وزیر بهداشت و درمان به عنوان دستیار و مشاور جراحی کنار محمود جراح ایستاده است.‏
معاون وزیر بهداشت پس از استعفای او وارد صحنه می شود.‏
زریبافان به عنوان دستیار جراح دائما عرق دکتر را با دستمال یزدی خشک می کند و به او ‏آخرین اطلاعات را می دهد.‏
استاد مددکار معاون سابق دانشگاه زنجان دستیار جراح ومسوول تجاوز
استاد مددجو معاون سابق وزارت علوم و متخصص چشم و مسوول حراست بیمار ‏
مدیرعامل صدا و سیما و مشاور تبلیغاتی رئیس جمهور در حال فیلمبرداری از جراحی هستند.‏
وزیر امور خارجه تعدادی از نخست وزیران را از توگو و سودان و مالی و زیمبابوه آورده تا ‏صحنه را تماشا کنند.‏

محمود جراح: رضایت نامه فامیل بیمار رو گرفتین؟
وزیر اطلاعات: نیم ساعت دیگه طول می کشه، بچه ها دارن چپ و راستش می کنن،
قول داده ‏که هم رضایت بده هم جلوی تلویزیون اعتراف کنه که هر چی شما
بگین….‏
محمود جراح: اعتراف تلویزیونی لازم نیست، کارهای تلویزیونی رو خودم می کنم.‏
مدیرعامل صدا و سیما: دوربین آماده، صدا آماده، هاله نور آماده، شروع می کنیم.‏

محمود جراح لبخندی به دوربین می زند و رو به وزیر ارشاد: لطفا قیچی….‏
وزیر ارشاد قیچی را می دهد. رئیس جمهور یک بخش از بدن بیمار را قطع کرده و توی ‏سطل می اندازد.‏
زریبافان: دکتر! اینو برای چی قطع کردین؟ برای جراحی اقتصادی؟ ‏
محمود جراح: بله، اولا اینجوری انرژی هسته ایش کنترل می شه و ثانیا دیگه نمی تونه ‏مقاومت کنه. ‏
محمود جراح به وزیر ارشاد: تیزی، لطفا!‏
وزیر ارشاد چاقوی تیزی را به دست جراح می دهد. جراح شکم بیمار را باز می کند و به ‏دنبال چیزی می گردد، ولی پیدا نمی کند…‏
محمود جراح از وزیر بهداشت: ببینم، کلیه اش بالای قفسه سینه بود یا پائین؟
وزیر بهداشت و درمان: اجازه بدین بپرسم( تلفن می زند) می گن پائین، دو تاست. ‏
محمود جراح: ولی اینجا یکی بیشتر نیست…‏
وزیر اقتصاد: ایشون یکی بیشتر نداره، وقتی قیمت مسکن بالا رفت، یکی شو فروخت…‏
محمود جراح: بسیار خوب، این چیه اینجا؟
وزیر بهداشت: این آپاندیسه….‏
محمود جراح: اسمشو شنیدم، به چه درد می خوره؟
وزیر بهداشت: کاربرد خاصی نداره، فقط وقتی درد گرفت باید عملش کنیم و بندازیمش دور.‏
محمود جراح: پس مثل روزنامه چی ها می مونه… ( آپاندیس را می کند و می اندازد دور)‏

وزیر اقتصاد: حاج آقا! بیمار یک مقداری مصرفش بالاست و هزینه زیاد
تولید می کنه. به ‏نظرم معده شو کوچیک کنین که مصرف مواد غذایی اش بیاد
پائین.‏
محمود جراح: می شه کلا معده رو برداشت؟ ‏
وزیر بهداشت: هر چی شما بفرمائین، ولی اگر یک مقدار کمی باقی بمونه بد
نیست، هم غذا ‏می خوره، هم اینکه زیادی گرسنه اش نمی شه، برای رژیم هم
خوبه.‏

محمود جراح معده را کوچک می کند. بعد نگاهی به روده کوچک می کند و می گوید: ‏
‏- این چرا اینقدر درازه؟ به نظر می رسه خیلی دست و پاگیر باید باشه، چه
لزومی داره این ‏همه روده دست و پاگیر در این بیمار وجود داشته باشه؟
وزیر بهداشت: به نظر من تا سه چهارمش رو می تونین قطع کنین، چون تنها کاری
که می ‏کنه اینه که غذا رو هضم می کنه. با این وضعیت که پیش می ره می شه
عادتش داد هضم شده ‏بخوره، اگر قرار باشه در میزان معده صرفه جویی بشه،
روده به این درازی هم نه برای نظام ‏خوبه، نه برای آینده کشور.‏
محمود جراح مقداری از روده را در می آورد و می ریزد توی سطل آشغال. ‏

بیمار لحظه ای به هوش می آید، مسوول نیروی انتظامی بلافاصله مرحله بعدی
طرح امنیت ‏اجتماعی را اجرا کرده و او را بیهوش می کند. بعد محمود جراح شش
بیمار را نشان می دهد ‏و از وزیر بهداشت و درمان می پرسد: ‏
‏- این قلب شه؟ چقدر بزرگ و سفیده، واقعا این ملت ایران چه دلی داره،
آمریکا می خواد در ‏مقابل این ملت با این قلب مقاومت کنه؟ فتبارک الله
احسن الخالقین….‏
وزیر بهداشت و درمان: حاج آقا! اجازه می دین استعفا بدم یا می تونم نظرم رو بگم؟
محمود جراح: امروز روز آخر دولت نهمه، ولی نظرت رو بگو، هر کسی می تونه در دولت ‏نظرش رو بده. بفرما….‏
وزیر بهداشت: حاج آقا! این ریه بیمار هست، قلبش نیست، قلب اون وره… ‏
محمود جراح: شوخی کردم، می دونستم ششه، می خواستم ببینم تو چقدر می دونی، مگر اون ‏یکی اسمش ریه نیست؟
وزیر بهداشت: کاملا صحیحه، شما این اطلاعات پزشکی رو از کجا آوردین؟ ‏
محمود جراح: این ریه یا به قول شما فرنگ رفته ها شش بیمار اوضاعش چطوره؟ ‏
وزیر اطلاعات: این بخش خطرناکی است، دائم نفس کش می طلبه و هر چی هوای
تازه وارد ‏مملکت می شه از همین جا جذب می شه، بخصوص جریانات مساله دار که
با هوای نفس هم ‏ارتباط داره. ‏
محمود جراح: حالا برای یک جراحی بزرگ چی کارش کنیم؟
وزیر بهداشت: براساس ارزیابی ما از هوای تهران تقریبا سه چهارم ریه بیمار
بخاطر آلودگی ‏هوا و مصرف سیگار از بین رفته، به نظر من یک کمی باقی
بگذارید، بقیه شو در بیارین. ‏
محمود جراح سه چهارم ریه بیمار را درمی آورد و بخشی از آن را باقی می گذارد. ‏

وزیر اطلاعات: دکتر! از همه مهم تر قلب بیماره، این بیمار هر کاری کنی
دلش با ما نیست. ‏ممکنه به زبون چیزی بگه، ولی ما شنود کردیم، اطلاع دقیق
داریم، این قلبش با ما نیست. ‏
وزیر بهداشت و درمان: من مخالفم، چون اگر قلبش رو وردارین می میره. اون
وقت کسی ‏نیست که ما اداره اش کنیم. البته من با نظر وزیر اطلاعات اصلا
نمی خوام مخالفت کنم، فقط ‏به عنوان دکتر عرض کردم. ‏
محمود جراح: دست شما درد نکنه، پیشنهاد خوبیه، قلبش رو نگه می داریم، ولی
شما هم چون ‏دو بار در یک جلسه مخالفت کردی، خودت برو تا شب نشده و کابینه
نهم تموم نشده یک ‏مشکل خانوادگی پیدا کن و استعفا بده، من همین الآن می
گم آقای الهام تکذیب کنه، ولی شما ‏خودت برو. ‏
وزیر بهداشت: اتفاقا مشکل خانوادگی آماده هم دارم، پدر خانومم پاش فردا می
شکنه من باید ‏هر روز پیشش باشم، خیلی ممنون که موافقت فرمودید… پس من
مرخصم؟
محمود جراح: بله، زودتر برو بیرون، یک معاونی چیزی بفرست به جای خودت بیاد اینجا، ‏دیگه مرخصی، خداحافظ….‏
وزیر بهداشت موبایلش را روشن می کند: الو، رادیو فردا؟ من می خواستم خبر
استعفا و ناگفته ‏های خودم رو از دولت نهم بگم….. ( وزیر بهداشت از اتاق
عمل خارج می شود.)‏

محمود جراح سپس وزیر اقتصاد را صدا می کند: به نظر من دست راستش زیادی
درازه، ‏اینطور نیست؟ شما فکر نمی کنی علت رشد مفاسد اقتصادی بیمار همین
دراز بودن دست ‏راست باشه؟ ‏
وزیر اطلاعات: از نظر اداره ما اصولا دست راست بیمار توی دست دشمنه، تا به
حال هم ‏چند بار دیدیم که همین دست از آستین غرب خارج شده، فیلم و عکس هم
داریم، البته در مورد ‏دست چپ باید خدمت تون بگم که دست چپش چون مدتها هیچ
کاری نکرده قانقاریا گرفته و ‏هیچ نگرانی نداره. برای حفظ ظاهر اگر باقی
بمونه از نظر جهانی بهتره….‏
وزیر خارجه: ایشون صحیح می فرمایند، اصولا دست چپ در سطح جهانی بهتره که دیده ‏بشه، اما در داخل نباید تکون بخوره.‏

محمود جراح دست راست بیمار را قطع می کند و می اندازد توی سطل آشغال. و بعد وزیر ‏راه را صدا می کند.‏
محمود جراح: وضع پای بیمار چطوره؟
وزیر راه: پای راستش زیادی گاز می ده، پای چپش هم که دائما ترمز می گیره، اما وقتی پیاده ‏است مشکلی نداریم. ‏
محمود جراح: از نظر اقتصادی فایده ای هم داره؟ ‏
وزیر راه: اگر یک راهی پیدا کنیم که پای بیمار حرکت نکنه، ولی ایستادگی
بکنه، به نفع نظام ‏هست. چون وقتی راه می ره، یا می ره جلو که ما رو از
انقلاب دور می کنه، یا می ره عقب ‏که ملت ناراضی می شن، یا می ره به راست
که در جهت اهداف استکبار قرار می گیره، یا ‏می ره به چپ که باعث تندروی می
شه، بهتره حرکت نکنه ولی ایستادگی بکنه. ‏
محمود جراح: من فکر می کنم بهترین راه پای بندی به اصول و پایداری در
مواضع هسته ای ‏است. البته فعلا بیمار مواضع هسته ای اش رو از دست داده،
ولی می تونه روی مواضع هسته ‏ای ما پایداری کنه. به نظرم چهار سال پاش رو
گچ بگیریم.‏

در همین موقع معاون وزیر بهداشت و سرپرست جدید وزارتخانه وارد شده و بلافاصله شروع ‏می کند به گچ گرفتن پاهای بیمار…‏
مشاور فرهنگی: دکتر! من پیشنهاد می کنم یک جراحی پلاستیک هم روی صورتش انجام ‏بشه، مواردی هست که باید اصلاح بشه.‏
وزیر ارشاد: بله، ما هم در این مورد برخلاف موارد دیگه نظراتی داریم.‏
محمود جراح: بفرمائید چه کنیم؟
وزیر ارشاد: بخش وسیعی از هزینه های دولت صرف قیافه ایشون می شه، سالی دو
میلیون ‏نفر دو دستگیر می کنیم چون موهاشون یا بلنده یا کوتاهه یا رنگ شده
یا بیرونه یا سیخه یا ‏گیس شده یا مش شده، به نظرم موهاش رو باید از ته
بتراشیم، اینجوری هم در واردات لوازم ‏زیبایی و رنگ مو و سشوار و هزینه
آرایشگاه و هزینه تعطیل آرایشگاه و هزینه نیروی ‏انتظامی و هزینه نظامی
صرفه جویی می شه، ما حساب کردیم اگر ملت ایران کلا کچل باشند، ‏هزینه دولت
یک سوم کم می شه… این یک جراحی بزرگه.‏
محمود جراح: البته این نکته رو خودم قبلا به شما گفته بودم، ولی خیلی
ممنون که گفتید، ولی ‏مشکل اینه که اگر کچل بشه دوباره مو در می آره.‏
وزیر علوم: یکی از اساتید بزرگ که از معاونین وزارت هست، داره روی یک
دارویی تحقیق ‏می کنه که باعث می شه رشد مو بکلی متوقف بشه و یک سوم از کل
بودجه صرفه جویی ‏بشه. ‏
محمود جراح: ایشون رو احضار کنید بیان اینجا….‏
وزیر علوم: الآن دستشون بنده، ایشون استاد دانشگاه هستند، الآن دارن به
یکی از خواهران ‏مخالف دولت تجاوز می کنند، تا ده دقیقه دیگه تشریف می
آرن….‏
استادمددکار سه دقیقه بعد استاد در حالی که زیپش را بالا می کشد و سرش را پائین می اندازد، ‏وارد می شود. ‏
محمود جراح: البته کاری که شما کردید کار بسیار زشتی بود و بعدا مجازات می شی….‏
وزیر اطلاعات:…. حاج آقا! هیچ مدرکی علیه ایشون وجود نداره…..‏
محمود جراح: بسیار خوب، شما بفرمائید این دارویی که شما، یعنی دولت نهم
کشف کرده و ‏خبر خوش اون رو تا آخرین دقایق عمر دولت، یعنی همین امشب
اعلام می کنیم، عوارض ‏جانبی نداره؟ مثلا باعث بیماری خاصی نمی شه؟
دکتر مددکار: نه، هیچ مشکلی نداره، در حقیقت ما ملت رو شیمی درمانی می
کنیم و موهاشون ‏می ریزه، یک خطر کوچک وجود داره که ممکنه بیمار فوت کنه،
ولی فایده بزرگش اینه که ‏سی درصد از کل هزینه کشور کم می شه. ‏
محمود جراح: بسیار خوب، پس فعلا بکلی کچلش کنید که مشکلات رو یکی یکی حل کنیم. ‏
‏( بیمار را کچل می کنند. بلافاصله یک سوم واردات کشور متوقف شده و سی درصد نیروی ‏انتظامی نیز استعفا داده و وارد سپاه می شوند.) ‏

مشاور فرهنگی: از نظر ما یکی از مهم ترین مشکلات این بیمار اینه که
چشماش می بینه و به ‏همین دلیل چیزهایی رو می خواد که عملا با اساس نظام
تعارض داره، مثلا می ره خارج از ‏کشور و اونجا رو می بینه، ماهواره می
بینه، از اینترنت استفاده می کنه، جنس مخالف رو می ‏بینه، عکس های قدیمی
رو می بینه، و همین باعث می شه دائما انتظاراتش بالا بره، و همه ‏اینها
هزینه است. ‏
محمود جراح: یعنی می فرمائید چشماش رو کور کنیم؟
مشاور فرهنگی: نه، من دقیقا چنین نظری ندارم، ولی آیا راه دیگری هم هست؟
وزیر اطلاعات: من مخالفم، چون اگر قرار باشه همه کور بشن، منابع ما هم مشکل پیدا می ‏کنند، به نظر من باید راه دیگری پیدا کرد….‏
محمود جراح به وزیر اطلاعات: ببینم، من طرفدار کور کردن بیمار بودم؟
وزیر اطلاعات: نه، شما در این مورد چیزی نفرمودید….‏
محمود جراح: پس لازم نیست شما استعفا بدید، چون با من مخالفت نکردید…. آهای! وزیر ‏علوم! تو راه حلی سراغ نداری؟
وزیر علوم: ما یک دکتر مددجو داریم که ایشون متخصص چشم و مسوول حراست
دانشگاهه، ‏همین الآن هم خبر داد که به یکی از خواهران تجاوز کرده و آماده
خدمتگذاری هست و ‏رضایت همسر هم داره و هیچ مدرکی هم علیه ایشون وجود
نداره، الآن ایشون وارد می شه….‏

‏( دکتر مددجو با یک عصای سفید وارد می شود و سلام می کند.)‏
محمود جراح: خوب! استاد! بفرمائید ما چی کارش کنیم؟
استاد مددجو: ما روی چشم خیلی کار کردیم، اصولا چشم یکی از مهم ترین عوامل
تولید کننده ‏هزینه برای کشور هست، هم باعث فساد می شه و هم تقاضا برای
تولید ایجاد می کنه، ولی ‏تجربه شخصی من که کمی هم نابینا هستم نشون می ده
که کور کردن مردم خیلی در این مورد ‏تاثیر نداره، چون قدرت تخیل افراد رو
بالا می بره که همین موضوع گاهی هزینه اقتصادی ‏اش از دیدن بیشتره، به
همین دلیل من با کور شدن بیمار مخالفم، ولی ما می تونیم کاری کنیم ‏که
بیمار هم چشمش چپ بشه و هم دچار نزدیک بینی بشه. در این صورت اولا همه چیز
رو ‏دوبرابر می بینه و آمارهای دولتی رو قبول می کنه، و از طرف دیگه اگر
دچار نزدیک بینی ‏بشه، فکر می کنه همینی که هست خوبه و دیگه دلش نمی خواد
به آینده یا گذشته فکر کنه. ‏
محمود جراح: موافقم، همین رو عمل کنید. این یک جراحی درست و حسابی اقتصادی
است، ‏تا اینجا با حساب هایی که کردیم شصت درصد بودجه کاهش پیدا کرده و ما
هیچ مشکلی هم ‏برای مردم بوجود نیاوردیم.‏
‏( دکتر مددجو چشم بیمار را عمل می کند و چشم بیمار بلافاصله هم چپ و هم نزدیک بین می ‏شود.)‏

مشاور فرهنگی: الآن دیگه فقط می مونه سه تا مشکل، دو تاش از همه مهم
تره، اول از همه ‏مغز بیماره، ما بررسی کردیم دیدیم این بیمار گاهی نشون
می ده که مغزش کار نمی کنه، اما ‏در حقیقت داره به ما دروغ می گه، فقط چون
حرف نمی زنه، ما فکر می کنیم فکر هم نمی ‏کنه، یک مشکل بزرگ هم زبونشه،
بخش وسیعی از هزینه های وزارت اطلاعات و ارشاد و ‏تولیدات فرهنگی و مشکلات
سیاسی بخاطر این دوتاست. برای این ها هم باید فکری کرد.‏
وزیر اطلاعات: ما مشکل مغزش رو می تونیم راحت حل کنیم…‏
محمود جراح: نه، مخالفم، اگر بیمار مغز نداشته باشه، هزینه اش زیاد می شه….‏
وزیر اطلاعات: نه، من اتفاقا موافقم، یعنی منظورم اینه که اصلا نمی گم
مغزشو دربیاریم، ‏فقط ما و نیروی انتظامی و وزارت علوم و وزارت خارجه و
صدا و سیما و رئیس جمهور می ‏تونیم یک پروژه رو اجرا کنیم و کاری کنیم که
هر چی مغز هست فرار کنه و بره، احتیاج به ‏جراحی هم نداره، راحت.‏
محمود جراح: پیشنهادتون چیه؟ فقط یادتون باشه ما دقیقا چهارده ساعت وقت داریم….‏
وزیر اطلاعات: پنج ساعت برای ما کافیه. راهش اینه که خود شما، یعنی آقای
رئیس جمهور ‏هر کاری که دوست دارید برای این مملکت بکنید، ولی الآن نمی
تونید بکنید، همه رو در یک ‏سخنرانی سه ساعته همین الآن اعلام کنید. همه
آرمان های خودتون رو بگذارید روی میز، ‏بگید که اگر مدیریت جهان در دست
تون قرار بگیره چه می کنید. بگید که جامعه آرمانی که ‏می خواهید درست کنید
چی هست. سه ساعت سخنرانی کنید، همزمان هم وزارت خارجه و ‏نیروی انتظامی
اعلام کنه که برای بیرون رفتن از ایران هیچ مشکلی در هیچ مرزی وجود
‏نداره، من قول می دم مشکل مغز حل می شه و هر چی مغز مزاحم هست فرار می
کنه. اون ‏ها هم که برن دیگه مشکل زبون نداریم. اون رو ما خودمون موردی حل
می کنیم.‏

‏( محمود جراح در همان محل شروع به سخنرانی می کند و گفته های او از
همه شبکه های ‏رادیویی و تلویزیونی پخش می شود. نیروی انتظامی هم اعلام می
کند که مرزها باز است. ‏بیمار تکانی می خورد و در همان حالت بیهوشی شروع
می کند به شعار دادن و فریاد می زند، ‏‏” صل علی محمد، بوی احمدی آمد”)‏

معاون وزیر بهداشت بیمار را معاینه می کند و می گوید: مغزش کار نمی کنه، مشکل حله.‏
محمود جراح: خب خدا رو شکر، الآن دیگه فکر می کنم ما موفق شدیم جراحی بزرگ ‏اقتصادی رو انجام بدیم. دیگه مشکلی نیست؟

وزیر اطلاعات نزدیک به مشاور فرهنگی می شود و زیر گوش او چیزی می گوید،
مشاور ‏فرهنگی می خندد و می گوید: نه آقا! اون که چیزی نیست، اون درست کار
می کنه، هر چی ‏هم بیشتر کار کنه مشکلی نیست….‏
وزیر علوم به مشاور فرهنگی: قضیه چیه؟
مشاور فرهنگی زیر گوش وزیر علوم چیزی می گوید، وزیر علوم می خندد و می
گوید: اتفاقا ‏در این مورد هیچ مشکلی نداریم، بدن سالم همینه، اقتصاد سالم
هم واردات داره هم صادرات، ‏هر چی بیشتر کار کنه مشکلی نیست.‏

ساعت یازده شب است، بیمار دراز کشیده و گاهی شعار می دهد، رئیس جمهور
لباس جراحی ‏را در می آورد، وارد دستشوئی می شود و پس از چهار سال بیرون
می آید.
.


بهترین مردمان دنیا

    نظر
بررسی مقایسه‌ای آمارهای اعلام‌شده توسط بانک مرکزی، از قیمت
خرده‌فروشی مواد غذایی در هفته‌ منتهی به 21/4/87 (هفته گذشته) و هفته
منتهی به 22/4/86 از تورم 82 / 45 درصدی مواد غذایی خبر می‌دهد.

 این رقم میانگین تورم متوسط یازده گروه از مواد غذایی است که قیمت آنها در سایت بانک مرکزی درج شده است.

جالب
آن‌که بر اساس این آمار، بهای گروه میوه‌های تازه نسبت به سال قبل 5 درصد
کاهش داشته است، اما ده گروه دیگر، شاهد افزایش قیمت بوده‌اند.

در این میان گروه برنج با 238 درصد، رکورددار تورم مواد غذایی است و تورم دیگر گروه‌های مواد غذایی به این شرح است:

شاخص‌های
فوق در حالی به دست آمده‌اند که قیمت‌های فرض شده توسط بانک مرکزی در
بسیاری از موارد مربوط به سال‌های قبل است. برای مثال، قیمت کره و پنیر
پاستوریزه در گزارش‌های مذکور طی یک سال گذشته تقریبا ثابت فرض شده‌اند.
در حالی که قیمت این کالاها در هفته‌های اخیر حتی توسط شرکت دولتی پگاه 30
تا 50 درصد گرانتر از سال گذشته به فروش می‌رسند.
به کجا می خوایم برسیم. می گن ایرانی جماعت بهترین مردمان دنیا هستن. آره دیگه، هر بلایی سرشون میاد صداشون در نماید. کجای دنیا مردمایی از این بهتر پیدا میشه؟


شما عاشق ما هستید

    نظر

قضیه اول: محمود احمدی نژاد گفت « ایرانیان خارج از کشور دلبسته نظام، امام و رهبری هستند.»
سووال قضیه اول: از کجا می فهمیم که ایرانیان خارج از کشور دلبسته نظام، امام و رهبری هستند؟

 

1) از اینکه چند میلیون نفرشان از ترس نظام، امام و رهبری از کشور فرار کردند و در خارج از کشور زندگی می کنند.
2) البته همه ایرانیانی که در خارج از کشور زندگی می کنند، از ترس فرار نکردند، بلکه گروهی از آنان همینجوری از کشور رفته اند، منتهی از بس به نظام، امام و رهبری علاقه دارند، جرات نمی کنند به ایران برگردند.
3) و صد البته که بسیاری از ایرانیان خارج از کشور، کسانی هستند که نه تنها از ترس فرار نکردند، بلکه بعد از سالها به ایران برگشتند و پس از بازگشت به اتهام دشمنی با نظام، امام و رهبری دستگیر شدند. آنها وقتی سووال کردند شما که ما را نمی شناسید از کجا فهمیدید ما با نظام، امام و رهبری دشمن هستیم؟ مامور مربوطه گفت: از اینجا که ایرانی هستید و در خارج از کشور زندگی می کنید.
4) آقای احمدی نژاد در چهار یا پنج سفر خارجی با هزار ایرانی خارج از کشور ملاقات کرده و فهمید که لابد آن چهار میلیونی که در خارج از ایران زندگی می کنند، شبیه همین هزار نفری هستند که به ملاقات او می آیند.
5) یکی از مهم ترین چیزهایی که نشان می دهد ایرانیان خارج از کشور تا چه حد دلبسته نظام، امام و رهبری هستند، این است که وقتی این دلبستگان به نظام، امام و رهبری به ایران برمی گردند، آنها را دستگیر می کنند و وقتی این ایرانیان در زندان می گویند که دلبسته نظام، امام و رهبری هستیم، آنها را کتک می زنند و می گویند، غلط کردید، شما جاسوس آمریکا و اسرائیل هستید.
6) یک دلیل محکم که میزان دلبستگی ایرانیان خارج از کشور را به نظام، امام و رهبری نشان می دهد، این است که ایرانیان خارج از کشور هم مثل ایرانیان داخل کشور هستند که دلبستگی به نظام، امام و رهبری از همه جای آنها معلوم است و گاهی تا یکی دو ساعت بعد هم نشت می کند، طبیعی است که ایرانیان خارج از کشور هم مثل داخلی ها دلبستگی زیادی دارند، البته دلبستگی خارج از کشوری ها کمی بیشتر است، چون داخلی ها نزدیک هستند و می دانند دقیقا چه خبر است.
7) اصولا ایرانیان خارج از کشورکه بسیاری از آنها هر سال یک بار به ایران سر می زنند و مورد بازجویی و آزار و اذیت قرار می گیرند و بچه های شان در طول سفر متهم به فساد اخلاقی می شوند و هزار بدبختی دیگر، واقعا اگر این ایرانیان دلبسته نظام، امام و رهبری نبودند، چه دلیلی داشت که با همه این بدبختی ها دوباره به ایران برگردند؟


حضور پرشور

    نظر

تو این یک ماهه که مطلب ننوشنم ، داشتم خودمو برای شرکت در هشتمین دوره انتخابات مجلس آماده می کردم تا بتونم حضوری هرچه پرشورتر داشته باشم تا بتونم مشتی هرچه محکمتر بر دهان یاوه گویان جهانی بزنم و به اونا بگ آخه اسکلا مگه من احمقم که رای ندم؟ خونه ندارم که دارم، ماشین ندارم که دارم، زن ندارام که اووووَ ….3 تا، کار درست حسابی ندارم که دارم، همه چی گل و بلبل نیست که هست،…………..

فرصت رو مغتنم می دونم و از حضور میلیونی و زیر 30% شما ملت شهید پرور هم تشکر و قدر دانی میکنم. طبق آخرین اخبار رسیده با این مشت محکمی که شما ملت بزرگ بر دهان آمریکا زدید نه تنها دهان و دندان، بلکه لوزالمعده، روده کوچک و بزرگ و اندام تحتانی وی را نیز مورد اصابت شدید قرار داده اید.

درسای این ترم به شدت سنگین تشریف دارن:

 

اقتصاد خرد: د. مهدی زاده

روشهای کمی در تصمیم گیری من(مدیران): د. مومنی

حسابداری برای من: د. مهرانی

حقوق تجارت: د. عرفانی

اینا درسهای ترم اول ارشد MBA  هستن. قابل توجه اونایی که می خوان بدونن.

البت تو دانشگاههای مختلف فرق می کنه ولی عموماً همینان.

این درسا ماهیت خیلی مشکلی ندارن و در واقع دروس پیش نیاز هستن . ولی به این دلیل که برای دانشجویان ارشد تدریس میشن، ......

از بین این اساتید از د. مهرانی خوشم میاد. خیلی باحال درس میده و خیلی هم خوش اخلاق هستن.

ترم بعد به احتمال زیاد د. الوانی به عنوان مدیر گروه انتخاب خواهند شد که بسی جای ای ول داره.

روز اول فروردین عروسی علیرضا رایقی بود. حیف که نشد برم. آخه کدوم اس...ی عروسیشو میزاره روز اول عید؟ فکرکنم مخصوصا این روز گذاشته که کسی نره!!!!

صمیمانه بهش تبریک می گم.

روزهای عید به شدت تکراری و خسته کننده می گذره. باز چرخه قدیمی زندگی که شامل خواب و TV و غذاست، راه افتاده.

راستی هچ میدونین وبلاگ هم دیگه بچه بازی شد؟ نمیدونین؟ پس اینجا رو ببینید.

در نهایت اعتماد به نفس عکسش رو هم زده. 

 


مدیریت استراتژیک و کله پاچه

    نظر

خیلی وقته که آپ نکردم. حوصلشو نداشتم. همینه که هست. حال نکردم چیزی اینجا بنویسم خیالیه ؟؟؟

مهمترین اتفاقاتی که تو این چند وقته رخ داد این بود که تو تکمیل ظرفیت کارشناسی ارشد، تهران قبول شدم و دیگه از شر کیش و مشکلاتش خلاص شدم. همون رشته خودم مدیریت MBA ، منتها با گرایش مدیریت استراتژیک. همون گرایشیه که خیلی دوست داشتم. همونطور که قبلاً گفته بودم دانشگاه کیش گرایش بازاریابی بین المللی رو ارائه می داد که همچین به مضاقم سازگار نبود. چون اصولا بازاریابی ویژگی های ذاتی و شخصیتی خاصی رو میطلبه که در من وجود نداره. منتها مطالعات استراتژیک و تفکرات استراتژیک، مطالبیه که می تونه خیلی بهتر روحیات یک انسان جاه طلب رو ارضا کنه.

دانشگاه علم و فرهنگ (جهاد دانشگاهی تهران) دانشگاهیه که قبول شدم. در واقع ما اولین دوره مدیریت MBA این دانشگاه هستیم. این دانشگاه وابسته به جهاد دانشگاهیه. فکر کنم تا حالا اسم پژوهشکده رویان به گوشتون خورده باشه. در واقع این پژوهشکده دانشکده زیست شناسی این دانشگاه محصوب میشه. ساختمان اصلی دانشگاه، نزدیکای تقاطع همت و اشرفی اصفهانی ولی ساختمان تحصیلات تکمیلیش طرفای خیابان وصاله. یه جای توپ که 5 سال از عمر مبارکم رو تو شعاع 300 متریش نفس کشیدم.

 البت دانشگاه علوم و فنون مازندران رو هم آوردم ولی خوب تهران واسه تحصیلات تکمیلی یه چیز دیگس.

راجع به سطح علمی و اساتید دانشگاه هم باید بگم که هیات علمی MBA این دانشگاه تقریباً صفره که البته یه نکته مثبت محصوب میشه به این دلیل که دست دانشگاه واسه انتخاب اساتید برجسته دانشگاههای تهران خیلی بازه. برنامه کلاسهای ما هم از بهمن شروع میشه و با توجه به تعویق امتحانهای این ترم، بعید میدونم زودتر از 25 بهمن کلاسا شروع بشه. از اون ور هم تا 20 اسفند کلاس میرم. تعطیلات 22 بهمن و پیروزی پرشکوه! انقلاب اسلامی رو هم که در پیش داریم و اگه تو این مدت یه دو سه تا آخوند و مرجع تقلید تشریف ببرند اون دنیا، فکر کنم سر جمع تا اردیبهشت کلاسی تشکیل نشه.

 

این کیش رفتن ما هم داستانها داشت. این آخریا داشتم حساب کتاب وقت و جیبم و میکردم ببینم که آیا توجیه داره واسم با این همه دردسر بیام اینجا؟ البته خوب قرار شده بود اگه کیش موندگار شدم از سال بعد برم سر کار که البته یه کار خوب هم با درامد نسبتاً خوب بهم پیشنهاد شده بود، که قسمت نشد. کلاً کیش محیط بسته ای بود و خیلی خیلی آروم که با روحیه من سازگار نبود. بیشتر به درد پیرمرد و پیره زنهایی میخوره که می خوان این چند صباح آخرو یه جور دیگه بگذرونند. ولی خوب فرصتهای کاری خیلی خوبی داره که توی شهرهای دیگه مثلاً تهران به این راحتیها پیدا نمیشه. ولی سرجمع این کیش رفتن ما هم یه خوبی داشت که اگه یکی بخواد از سفری که به کیش داشته واسم حرف بزنه و افه بیاد، می تونم خیلی راحت یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش بندازم.

دو هفته پیش با رفیق رفقای قدیمی دانشگاه قرار گذاشتیم که همگی بیایم تهران و همدیگه رو ببینیم. جاتون خالی، خیلی حال داد. اولین کاری که کردیم، به رسم شکم چرانی سابق، رفتیم یه دست کله پاچه ردیف زدیم بر بدن. به اعتقاد اینجانب و به عنوان یک کارشناس مسائل استراتژیک، کله پاچه خوردن یکی از استراتژیک ترین تصمیماتیه که یک شخص می تونه در طول هفته بگیره. که البته برای اجرای بهینه آن یک سری constraint داره که باید به اونها توجه بشه:

اولاً اینکه حتماً باید چند نفر پایه داشته باشی چون تنهایی اصلاً حال نخواهد داد.

دوماً اینکه موقع خوردن خودتو کنترل کنی چون ممکنه سه تا نون سنگ رو با یه پرس بفرستی تو معده مادرمردت.

سوم اینکه اگه بعد از 2 ماه یه آزمایش چربی خون دادی و دیدی که کلسترول خونت به طرز وحشتناکی بالا رفته، به ننت گیر ندی که چرا غذاهات اینقد روغن داره. در همچین مواقعی به شدت توصیه میشه که تا 2 سال به شعاع 1000 متری هیچ کله پزی وارد نشی.

.

.

 

یه سر هم رفتیم دانشگاه قبلیمون(شهید رجایی). دانشگاهی که یه زمانی نصف بیشتر بچه هاشو میشناختم ولی الان به زحمت می تونم یه آشنا توش پیدا کنم که اونها هم شامل یه سری از بچه های فسیل شده ای هستن که کارشون به ترمهای n رسیده و البت یه چند تا از چس ترمی های سابق که باهاشون تریپ داشتیم، که الان دیگه واسه خودشون کلی ترم آخری هستن. برام جالب بود که بعضی از این برو بچ فسیل با چه رویی هنوز داران با کمال افتخار تو دانشگاه می چرخن و همچنان با اشتیاق فراوان کلاس میرن اونم با همکلاسی هایی که 6 سال باهاش اختلاف سنی دارن. فکر کن !!!!

 


چتیدن یا نچتیدن

    نظر

 یکی از دوستان تو وبلاگش مطلبی نوشته و از من هم دعوت کرده که راجع بهش نظر بدم. از اون جا که اتفاقا این موضوعیه که همیشه ذهنم درگیر اون بوده و خواستم نظرات بقیه رو راجع به اون بدونم، یه پست بهش اختصاص میدم. موضوع ، موضوع جالبیه و راجع به چت کردن و اینکه هر کدوم از ما به چه دیدی به اون نگاه می کنیم و چه نوع استفاده ای از اون می بریم.

عمومی ترین تصوری که هر شخصی ممکنه از چت و چت کردن داشته باشه اینه که یه پسر و یا یک دختر می شینه پشت کامپیوتر و به دنبال مخ زدن و در نهایت دل و قلوه گیری و در نوع پیشرفته ترش ، قرار ملاقات حضوریه. اما خوب طبیعتاً این تنها استفادش نمی تونه باشه.

من به شخصه وقتی که در همچین موقعیتی قرار می گیرم، فکر می کنم تا چه حد این دوست دارم های مجازی میتونه واقعی و از ته دل باشه. آخه مگه میشه به کسی که هرگز تو عمرت ندیدی  ابراز علاقه کنی. طبیعتاً در همچین مواقعی یکی از طرفین به شدت اسکل تشریف داره. در همچین مواقعی ، خوب اگه یه نفر به من از راه دور و از طریق چت بگه دوست دارم، سه حالت بوجود میاد:

1- من قاعدتاً باید متوجه بشم که اون هرگز و هرگز ندیده نمی تونه من رو دوست داشته باشه

2- من متوجه می شم که اون طرف یه شخص اسکل قرار داره که ندیده یه نفر رو دوست داره

3- من یه شخص اسکل هستم و برای اینکه به طرف راه بدم من هم اون رو از این طرف دوست می دارم

کسی رو می شناختم که ماهها با یه دختر به صورت مجازی در رابطه بود و باور کنید که این بشر به عشق بره با این خانوم چت کنه صبح از خواب ناز پا می شد و می رفت دانشگاه. جالب اینجا بود که طرف تو ارومیه بود و ما هم تهران. بله آدمای جالبی پیدا می شه.....

یه آزمایش به همگی، چه خانوم و چه آقا توصیه می کنم. حتماً تا حالا انجام دادید. با نام یک خانم وارد یک روم بشید و طبیعتاً سیل تقاضا برای شما میاد. با یه نفر سر صحبت رو باز کنید. می بینید که طرف خیلی سریع و در عرض کمتر از یک ساعت سیر تا پیاز زندگی خودشو واستون تعریف می کنه. حتی اگه یه خورده زرنگ باشید می تونید از خصوصی ترین مسائل زندگیش هم سر در بیارید. من خودم خیلی چیزا رو راجع به دوستام از این راه به دست آوردم. این هم یکی از جنبه های چته.

این مطالبی رو که گفتم همگی جنبه های منفی (البته به طور نسبی منفی) چت رو شامل می شد. به طور قطع هر پدیده اینچنینی، جنبه های مثبتی هم می تونه داشته باشه که برای من یکی لااقل خیلی زیاد بوده. یکی از ویژگی های مثبتی که ارتباطات مجازی ، شامل چت، ای میل و یا همین وبلاگ داره اینه که آدمها در هر پست و یا مقامی که باشن تقریبا (و البته تحقیقاً) خودشون رو با طرف مقابل در یک سطح قرار می دن. به طور مثال من یکی از اساتید مرتبط با رشته خودم رو می تونم تو اینترنت پیدا کنم و با اون خیلی راحت راجع به یک موضوع درسی مشاوره بگیرم در حالی که همین استاد رو به هیچ وجه نمی شه به صورت حضوری گیر آورد. و یا اینکه خود من دو سه مورد پیش اومده واسه کسایی که نمی شناختم، مقاله پیدا کردم و فرستادم و یا اینکه پیش اومده که گزارش کار آزمایشگاه رو تونستم خیلی راحت به این وسیله از یه نفر که اصلا نمی شناختم بگیرم. از این موارد تا دلتون بخواد می تونم براتون بنویسم و البته ممکنه برای خودتون هم همچین مواردی پیش اومده باشه

نتیجه ای که می تونم بگیرم اینه که : ارتباطات مجازی بر خلاف ارتباطات دیداری و فیزیکی، آن هم در جامعه ای که ما داریم با نوع خاص فرهنگ اون ، خیلی سریعتر و البته ناپایدارتر شکل می گیره. این رو از این جهت نوشتم که به طور مثال فرض کنید شخصی در پارک کنار شما بشینه و بگه می خوام باهات درد دل کنم. شما با چه دیدی به این فرد نگاه می کنید؟ چه فکری راجع به اون می کنید؟ ولی همین شخص رو خیلی راحت و بدون دردسر !!!! تو چت، اکسپت می کنین.

به اعتقاد من این مواد یه بحث جامعه شناسی مفصلی داره که از تخصص من یکی (با این همه توانایی هایی که دارم) خارجه. شما چی فکر می کنید؟


واما خودم.

این روزها ممکنه یه تغییر و تحولی تو وضعیت تحصیلم ایجاد بشه که اگه شد اینجا می نویسم. فعلا حرفی واسه گفتن ندارم،پس  تو هم حرفی واسه گفتن نداشته باش  و تا دفعه بعد خداحافظ....

(ملا حسنی)


سفر به جزیره(1)

    نظر

هفته پیش واسه ثبت نام دانشگاه ، برای اولین بار قرار شد برم جزیره. تلفنی بلیط اهواز به بندر عباس رو واسه یکشنبه رزرو کردم و قرار شد 1 ساعت جلوتر برم بلیط رو بگیرم. خلاصه اینکه یکشنبه شد و ما هم بارو بندیلمون رو جمع کردیم و سوار شدیم. جاده اهواز به بندر عباس به طرز وحشتناکی خطرناک و باریک بود که غیر از اتوبوس ما فکر کنم بقیه جانداران موجود روی اون جاده تا خود بندر عباس، سوار تریلی و کامیون بودند. یکی دو ساعتی که گذشت تصمیم گرفتم قلم و کاغذ در بیارم یه دو سه خطی وصیتنامه بنویسم که اگه اتفاقی واسم افتاد لااقل رمز حسابای بانکیم واسه ورثه ام بمونه. از اونجایی هم که من خیلی آدم خوشخوابی هستم و تو تشک لحاف خودم خیلی راحت و بی دردسر می خوابم لذا! خیلی راحت تونستم تو ماشین بخوابمفکر کنم سرجمع تو مسیر 14 ساعته یه نیم ساعتی شد. تو بقیه این 14 ساعت نقش یک فقره جغد رو بازی می کردم.

ساعت 3.30 دقیقه شب شد که رسیدیم بندر چارک و من باید پیاده می شدم. بعلههههه چشمتون روز بد نبینه. اصلا فکر نکنید جایی که پیاده شدم وسط بیابون بود و پرنده که چه عرض کنم، سگ هم پر نمیزد. کم مونده بود دو بزنم دنبال ماشین و دوباره سوار شم.  خلاصش اینکه دوسه نفری که همراه من پیاده شدن سعی کردن که بهم توضیح بدن که آدمای اینجا آدمهای خوبین و کلا security اینجا بالاست و جای هیچ نگرانی نیست.

هیچی دیگه یه ماشین اومد ماهارو سوار کرد و حدودا 10 دقیقه ای طول کشید تا رسیدیم بندرگاه چارک و اونجا هم منتظر موندیم تا ساعت 7 صبح که قایق پر شد و به طرف جزیره حرکت کرد. قایق که حرکت کرد اولاش جالب بود. بعد که یه مدت گذشت دیدم نه راستی راستی وسط دریا هستیم و اصلا شوخی بردار نیست. وسط دریا که رسیدیم مرغهای دریایی همینطور دنبال قایقمون میومدن. با خودم فکر کردم این ناکسا منتظرن قایقمون جر بخوره تا بیان هممون رو هپلو کنن. اینجا بود که دو سه تا فحش رکیک نثار احمدی نژاد کردم*
کم کم داشتم یاد خوابهایی میوفتادم که خونوادم و رفیق رفقا برام دیده بودن.

45 دقیقه رو آب بودیم که ساختمونهای جزیره از دور پیدا شد. 5 دقیقه بعد روی خاک کیش بودیم. ترجیح می دم اول از هوای جزیره واستون یگم که اگه خدای ناکرده قصد سفر به جزیره تو تابستون رو دارید، قبلش یه دل سیر عزیزانتون رو ببینید. جدا از شوخی، هوای جزیره تو تابستون وحشتناکه. رطوبت هوا 100% و البته همراه با آفتابی نسبتاً سوزان.جزیره تو تابستون دقیقاً مثل یه سونای روبازه (جدی میگم).

جدا از هوای وحشتناکش، به شدت زیباست. تو این 5 دقیقه ای که تو ماشین بودم تا برسم به دانشگاه، متوجه شدم به هیچ وجه شبیه خاک اصلی ایران نیست. این عدم شباهت شامل نظم، زیبایی، فرهنگ بالای مردم، و چندین و چند مورد دیگه میشه که اگه تا حالا رفتین حتماً با من موافق هستین.

دیگه حوصله ندارم بقیشو بنویسم. شاید تو پست بعدی نوشتم.

 

*نمی دونم واسه چی احمدی نژاد رو انتخاب کردم. فکر کنم واسه اینکه دم دست ترین آدم تو این دوره زمونه واسه بدو بیراه گفتن خودشه!!!


مدیریت ایرانی...

مسابقه :

race1.JPG

یه روز یه تیم قایقرانی ایرانی تصمیم می گیرد که با یک تیم ژاپنی در یک مسابقه سرعت شرکت کنند. هر دو تیم توافق می کنند که سالی یک بار با هم رقابت کنند ....
هر تیم شامل 8 نفر بود ...
در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی خیلی زیاد تلاش می کردند که برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند .
روز مسابقه فرا می رسد و رقابت آغاز می شود . هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می رفتند و درحالی که قایقها خیلی نزدیک به هم بودند ، تیم ژاپنی با یک مایل اختلاف زودتر از خط پایان می گذرد و برنده مسابقه می شود ...

race2.JPG

بازیکن های تیم ایران از این شکست حسابی ناراحت می شوند و با حالتی افسرده از مسابقه بر می گردند ...

مسوولان تیم ایران تصمیم می گیرند کاری کنند که در رقابت سال آینده حتما پیروز بشند ؛ برای همین یک تیم آنالیزور استخدام می کنند برای بررسی علل شکست و پیشنهاد دادن راه کارها و روشهای جدید برای پیروزی ...

race3.JPG

بعد از تحقیقات گسترده ،‌ تیم تحقیق متوجه این نکته مهم شدند که در تیم ژاپن ، 7 نفر پارو زن بوده اند و یک نفر کاپیتان ...

race4.JPG

و خب البته در تیم ایران 7 نفر کاپیتان بوده اند و یک نفر پارو زن ...!!!

race5.JPG

این نتایج مدیریت تیم را به فکر فرو برد ؛ مدیران تیم تصمیم گرفتند که مشاورانی را استخدام کنند که یک ساختار جدیدی را برای تیم طراحی کنند ..

بعد از چندین ماه مشاوران به این نتیجه رسیدند که تیم ایران به این دلیل که کاپیتان های خیلی زیاد و پارو زن های خیلی کمی داشته شکست خورده ، درپایان بررسی ها مشاوران یک پیشنهاد مشخص داشتند : ساختار تیم ایران باید تغییر کند !

race6.JPG


از آن روز به بعد با ارائه راه کار مشاورین تیم ایران چنین ترکیبی پیدا کرد : 4 نفر به عنوان کاپیتان ، 2 نفر یه عنوان مدیر ، ‌1 نفر به عنوان مدیر ارشد و 1 نفر به عنوان پارو زن (!!!) علاوه بر این مشاورین پیشنهاد کردند برای بهبود کارکرد پارو زن ، حتما یاید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به کارگرفته شود !

race7.JPG

......

...........

و در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو مایل اختلاف پیروز می شود ...!

race8.JPG

بعد از شکست در دومین مسابقه ، مدیران تیم که خیلی ناراحت بودند در اولین گام خیلی سریع پارو زن را از تیم اخراج می کنند ، زیرا به این نتیجه رسیدند که پارو زن کارایی لازم را در تیم نداشته است .

race9.JPG

اما در مقابل از مدیر ارشد و 2 نفر مدیر تیم خود قدردانی می کنند و جوایزی را به آنها می دهند ، برای اینکه اعتقاد داشتند که آنها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد کردند و در مرحله آماده سازی زحمات زیادی کشیده اند ...

race10.JPG

مدیران تیم ایران در پایان به این نتیجه رسیدند که تیم آنالیز که به خوبی به بررسی دلایل شکست پرداخته بودند ، تیم مشاوران هم که استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی کرده بودند و مدیران تیم هم که به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد ایجاد کرده بودند ، پس حتما یکی از دلایل این شکست ها ، ناکارامدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!!!) و برای بهبود کار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند ، در نتیجه :

تیم ایران این روزها در حال طراحی یک " قایق " جدید است .... !!