سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزها...

مدیریت استراتژیک و کله پاچه

    نظر

خیلی وقته که آپ نکردم. حوصلشو نداشتم. همینه که هست. حال نکردم چیزی اینجا بنویسم خیالیه ؟؟؟

مهمترین اتفاقاتی که تو این چند وقته رخ داد این بود که تو تکمیل ظرفیت کارشناسی ارشد، تهران قبول شدم و دیگه از شر کیش و مشکلاتش خلاص شدم. همون رشته خودم مدیریت MBA ، منتها با گرایش مدیریت استراتژیک. همون گرایشیه که خیلی دوست داشتم. همونطور که قبلاً گفته بودم دانشگاه کیش گرایش بازاریابی بین المللی رو ارائه می داد که همچین به مضاقم سازگار نبود. چون اصولا بازاریابی ویژگی های ذاتی و شخصیتی خاصی رو میطلبه که در من وجود نداره. منتها مطالعات استراتژیک و تفکرات استراتژیک، مطالبیه که می تونه خیلی بهتر روحیات یک انسان جاه طلب رو ارضا کنه.

دانشگاه علم و فرهنگ (جهاد دانشگاهی تهران) دانشگاهیه که قبول شدم. در واقع ما اولین دوره مدیریت MBA این دانشگاه هستیم. این دانشگاه وابسته به جهاد دانشگاهیه. فکر کنم تا حالا اسم پژوهشکده رویان به گوشتون خورده باشه. در واقع این پژوهشکده دانشکده زیست شناسی این دانشگاه محصوب میشه. ساختمان اصلی دانشگاه، نزدیکای تقاطع همت و اشرفی اصفهانی ولی ساختمان تحصیلات تکمیلیش طرفای خیابان وصاله. یه جای توپ که 5 سال از عمر مبارکم رو تو شعاع 300 متریش نفس کشیدم.

 البت دانشگاه علوم و فنون مازندران رو هم آوردم ولی خوب تهران واسه تحصیلات تکمیلی یه چیز دیگس.

راجع به سطح علمی و اساتید دانشگاه هم باید بگم که هیات علمی MBA این دانشگاه تقریباً صفره که البته یه نکته مثبت محصوب میشه به این دلیل که دست دانشگاه واسه انتخاب اساتید برجسته دانشگاههای تهران خیلی بازه. برنامه کلاسهای ما هم از بهمن شروع میشه و با توجه به تعویق امتحانهای این ترم، بعید میدونم زودتر از 25 بهمن کلاسا شروع بشه. از اون ور هم تا 20 اسفند کلاس میرم. تعطیلات 22 بهمن و پیروزی پرشکوه! انقلاب اسلامی رو هم که در پیش داریم و اگه تو این مدت یه دو سه تا آخوند و مرجع تقلید تشریف ببرند اون دنیا، فکر کنم سر جمع تا اردیبهشت کلاسی تشکیل نشه.

 

این کیش رفتن ما هم داستانها داشت. این آخریا داشتم حساب کتاب وقت و جیبم و میکردم ببینم که آیا توجیه داره واسم با این همه دردسر بیام اینجا؟ البته خوب قرار شده بود اگه کیش موندگار شدم از سال بعد برم سر کار که البته یه کار خوب هم با درامد نسبتاً خوب بهم پیشنهاد شده بود، که قسمت نشد. کلاً کیش محیط بسته ای بود و خیلی خیلی آروم که با روحیه من سازگار نبود. بیشتر به درد پیرمرد و پیره زنهایی میخوره که می خوان این چند صباح آخرو یه جور دیگه بگذرونند. ولی خوب فرصتهای کاری خیلی خوبی داره که توی شهرهای دیگه مثلاً تهران به این راحتیها پیدا نمیشه. ولی سرجمع این کیش رفتن ما هم یه خوبی داشت که اگه یکی بخواد از سفری که به کیش داشته واسم حرف بزنه و افه بیاد، می تونم خیلی راحت یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش بندازم.

دو هفته پیش با رفیق رفقای قدیمی دانشگاه قرار گذاشتیم که همگی بیایم تهران و همدیگه رو ببینیم. جاتون خالی، خیلی حال داد. اولین کاری که کردیم، به رسم شکم چرانی سابق، رفتیم یه دست کله پاچه ردیف زدیم بر بدن. به اعتقاد اینجانب و به عنوان یک کارشناس مسائل استراتژیک، کله پاچه خوردن یکی از استراتژیک ترین تصمیماتیه که یک شخص می تونه در طول هفته بگیره. که البته برای اجرای بهینه آن یک سری constraint داره که باید به اونها توجه بشه:

اولاً اینکه حتماً باید چند نفر پایه داشته باشی چون تنهایی اصلاً حال نخواهد داد.

دوماً اینکه موقع خوردن خودتو کنترل کنی چون ممکنه سه تا نون سنگ رو با یه پرس بفرستی تو معده مادرمردت.

سوم اینکه اگه بعد از 2 ماه یه آزمایش چربی خون دادی و دیدی که کلسترول خونت به طرز وحشتناکی بالا رفته، به ننت گیر ندی که چرا غذاهات اینقد روغن داره. در همچین مواقعی به شدت توصیه میشه که تا 2 سال به شعاع 1000 متری هیچ کله پزی وارد نشی.

.

.

 

یه سر هم رفتیم دانشگاه قبلیمون(شهید رجایی). دانشگاهی که یه زمانی نصف بیشتر بچه هاشو میشناختم ولی الان به زحمت می تونم یه آشنا توش پیدا کنم که اونها هم شامل یه سری از بچه های فسیل شده ای هستن که کارشون به ترمهای n رسیده و البت یه چند تا از چس ترمی های سابق که باهاشون تریپ داشتیم، که الان دیگه واسه خودشون کلی ترم آخری هستن. برام جالب بود که بعضی از این برو بچ فسیل با چه رویی هنوز داران با کمال افتخار تو دانشگاه می چرخن و همچنان با اشتیاق فراوان کلاس میرن اونم با همکلاسی هایی که 6 سال باهاش اختلاف سنی دارن. فکر کن !!!!