سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزها...

بعید است زنده باشم، مرده ام

    نظر

کاش می شد زمان را به عقب برد. کاش می شد بعضی حرف ها را نزد، کاش می شد به گذشته برگشت و بعضی کارها را کرد و بعضی ها را نه.

تمام این شعر که سه واژه‌اش را هنوز بیشتر نسروده ام

قبل از این نسروده ام

می‌خواهد بگوید که هوا برای زندگی‌ کافی‌ نیست

و نور نیز لازم

و این می‌رساند که اگر رسانا باشد

شعر آنکه می‌‌سراید،

میتواند مرده باشد

و میتواند کور کامل

و این می‌رساند، که آنکه می‌رساند عاشق است،

که کور میتواند باشد و مرده

پس هوا را از او بگیر

خنده‌ات را نه

هوا را از او بگیر

گریه‌ات را نه

که موی گندیده? به چشم نامده ات هم مازاد بر مصرف من است

من همان هشتاد برگ برجسته یک خطم

و تو زیبا نفس ناسلامّت منی‌ اکنون

اصلا تو خورشیدی

از این شعر تکراری تر ممکن است؟

اصلا تو شراره ای

نه!

همان خورشیدی که پشت ابر نمانده‌ای و نمی‌‌مانی و نخواهی ماند و نمانی خواه ...

سی‌‌ها سال می‌گذرد که بتوانم تشدید بر سلامتم بگذارم اگر تو بخواهی

 و تو!

آآآآی تو!

ناسلامت کرده مرا و سلامت می‌کنم من ...

هوا را از من بگیر

خنده‌ات را نه

هوا را، فضا را از من بگیر

 غذا را و فضا را و قضا را از من بگیر

حظّ‌ ها را از من بگیر 

خنده‌ات را نه

نور را از من بگیر

شعله ات را نه

وفا را از من بگیر

گریه ات را نه

حالا لختم و پختم از دستت دیگر مرده‌ام فکر کنم اما...

خنده‌ات را نه

بعید است زنده باشم ...

مرده ام سعید است دستی‌ که پاره می‌کند گرده ام

 سعید است... امامی ست

سعید امامی ست

 من قتلهای اخیر‌ زنجیره ای توام

 من هم جیره ای تو، که جیره را، شیره را از من بگیر

باغ پر خنده‌ات را نه

کشته اند مرا لبانت و دندانانت

و همه? آن رسته ها بر جانت

که خنده‌ات را نه

کشته‌اندم و جسدم در جایی پنهان است

تویی که میشناسمت ای آئینه بردار

 ای سردار آینه ای

نظر میکنی‌ بر آینه

چون نظر کردی بر آینه جسدم بر تو پنهان است

 لاله روئیده است بر کفنم کشته‌اندم

 و زیر لاله? گوشت انداخته اند

 لاله? گوشت

 همان هاله? لاله? گوشت که ابتدا آغاز تمام جهان بود

 جهان را از من بگیر

 امان را، خزان را، باد وزان را

ای باد وزنده

از برج پرتابم کن که بیافتد این شاعر تمام این شعر‌ها را سروده

 که بیافتد مرد مرده? زیر لاله بوده

سی‌‌ها سال چهل‌ها سال می‌گذرد که آن زیر پنهان است این شاعر

هوا را از او بگیر

هوای وزنده، باد وزنده را از من که خودمم هم هم او یک شعر تکراری میسراید...

 من کلیشه ام

هشتاد برگه برجسته یک خط،

دوخط

و ده ها خط هم که بسرایم آزاد نمی‌شود عشقم

 عشق یعنی‌ مغز بیست هزار تخمه? آفتاب گردان را میانه قوطی کبریت ریختن

عشق یعنی‌ از یکدگر آویختن

وقتی‌ تمام جهان در راه است و ول است و رهاست

رها را از من بگیر

 خنده ات را نه

خطا را از من بگیر گریه ات را نه .... زود

وفا را، صفا را، نگارا نه .... زود

 نگارا....

 نگارا.... نه ... زو

 آرا ....نه ... زو

آرا ...

زو

آرا ...

زو

تمام این شعر قبل از آنکه بسرایمش

 می‌خواست همین را بگوید.

پ ن: دود سیگار را برو ببین بمیر

 می‌رود به آسمان و تو کمتری برو بمیر


آزمون دکترا

    نظر

امسال قرار برای اولین بار دکترا به صورت آزمون سراسری برگزار بشه. هنوز منابع آزمونش رو اعلام نکردن و اینطور که گفتن قراره فردا اعلام بشه. چیزی که تا حالا گفته شده اینه که 5 تا درس از هر رشته ای قراره امتحان گرفته بشه.

وسوسه عجیبی بهم می گه بشینم بخونم:) .البته بخوام قبول بشم فقط دانشگاه تهران یا بهشتی مابقی که ول معتلن

نمیدونم. شاید بخونم. شایدم نه. آخه امتحانش 4 ماه دیگس و فرصتش هم بدک نیست. شاید بشه کاری کرد.

هیچ وقت فکر نمی کردم دیگه بخوام آزمونی دیگه شرکت کنم یا حتی تو ایران دکترا بخونم.

فعلا که ایده دیگه واسه ادامه زندگی ندارم. کسی اگه پیشنهاد دیگه ای داره میشنوم.


غریب است دوست داشتن

    نظر

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

 دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

 این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

 باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند! 

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش… 

شروع می‌کنی به خرج کردنشان! 

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی 

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند 

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد 

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد 

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟ 

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها! 

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری… 

اما بگذار به سن تو برسند! 

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند




غریب است دوست داشتن. 

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ 

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر. 

تقصیر از ما نیست؛ 

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


ما، به روزهای پایانی فرصت آزمون خویش رسیده ایم

    نظر

ما، به روزهای پایانی فرصت آزمون خویش رسیده ایم. روزهایی که دست تقدیر، سنتهای ناب و حتمی خدای متعال، ما را از گردونه ی امتحان به در می برد. امتحانی که در این سی سال فرصت، جز خراش و خرابی با ما نبوده است. ما و شما؛ مردم خویش را از دست داده ایم. اگر سکوت و آرامشی در آنان میبینید به ضرب زور و اسلحه است.

 

قسمتی از نامه محمد نوری زاد به رهبری


پشت این پنجره یک نا معلوم نگرام من و توست...

چند وقتیه شعرای فروغ بد جوری رفته تو مخم. خیلی باهاش حال می کنم. البته تو چند تاییش خیلی از کلمات عامیانه استفاده کرده که ساختار رسمی و یا عاطفی شعر رو خدشه دار کرده ولی مابقی شعراش فوق العادست. یه بحثی که به نظر من تو شعرای فروغ و به طبع اون شخصیت و منش اون می شه پی برد اینه که فروغ به رغم شرایط سنتی و سنگین * حاکم بر زنان در دهه 30 و 40 ، به راحتی میاد و اعتقادات خودش در زمینه های عاطفی و حتی جنسی رو ابراز می کنه. البته خیلی از شعرای فروغ پیرامون این دو حوزه می چرخه که شاید در نگاه و خوانش اول نشه به این نکته پی برد ولی با ریز شدن و اندکی تامل می شه مقصود و نظر اصلی شعر رو دریافت. این شعرها تو اون زمونه و نیز اعتقادات روشنفکرانه ای که فریدون برادر فروغ داشت به گفته خیلی ها و البته گواه تاریخ، دید خیلی مثبتی رو حتی بین متجددین، روونه خانواده فرخزاد نکرد.
-------------------------------------------------------------------------------
*باید قبول کرد که علی رغم آزادی های نسبی اجتماعی قبل از انقلاب مثلا در زمینه حجاب و ... ، مذهبیون قدرتی بیش از الان داشتند و حرفشون از جایگاه بالاتری نزد مردم برخوردار بود.
-------------------------------------------------------------------------------
 
با کدام دست؟

خواب,خواب,خواب

او غنوده است

روی ماسه های گرم

زیر نور تند آفتاب

 

از میان پلک های نیمه باز

خسته دل نگاه می کند

جویبار گیسوان خیس من

روی سینه اش روان شده

بوی بوی تنش

در تنم وزان شده

 

خسته دل نگاه می کنم

آسمان به روی صورتش خمیده است

دست او میان ماسه های داغ

با شکسته دانه هایی از صدف

یک خط سپید بی نشان کشیده است

 

دوست دارمش

مثل دانه ای که نور را

مثل مزرعی که باد را

مثل زورقی که موج را

یا پرنده ای که اوج را

دوست دارمش

 

از میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کنم

کاش با همین سکوت با همین صفا

در میان بازوان من

خاک می شدی

با همین سکوت با همین صفا

 

در میان بازوان من

زیر سایبان گیسوان من

لحضه ای که می مکد ترا سرزمین تشنه ی تن جوان من

 

چونلطیف بارشی

یا مه نوازشی

کاش خاک می شدی...

کاش خاک می شدی...

تا دگر تنی

در هجوم روز های دور

از تن تو رنگ و بو نمی گرفت

با تن تو خو نمی گرفت

تا دکر زنی

در نشیب سینه ات نمی غنود

سوی خانه ات نمی دوید

نغمه ی دل تو را نمی شنید

 

از میان پلک های نیمه باز

خسته دل نگاه می کنم

مثل موج ها تو از کنار من

دور می شوی...

باز دور می شوی

روی خط سربی افق

یک شیار نور می شوی

 

با چه می توان عشق را بند جاودان کشید؟

با کدام بوسه   با کدام لب؟

در کدام لحظه  در کدام شب؟

 

مثل من که نیست می شوم

مثل روز ها....

مثل فصل ها....

مثل آشیانه ها...

مثل برف روی بام خانه ها...

او هم عاقبت

در میان سایه ها غبار می شود

مثل عکس کهنه ای

تار تار تارمی شود

 

با کدام بال می توان

از زوال روز ها و سوز ها گریخت؟

با کدام اشک می توان

پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟

با کدام دست می توان

عشق را بند جاودان کشید؟

با کدام دست؟

خواب خواب خواب


اتریش

    نظر

اگه بخوام خلاصش کنم، اینکه چند وقت پیش یه مقاله فرستادیم به کنفرانسی تو سالزبورگ (اتریش) که تایید شد و قرار شد که بریم. بیلیت ها مون رو هم گرفتیم و کل کارای مربوط به رفتن رو هم انجام دادیم. امروز صبح یه تماس از سفارت داشتم که گفتن یه نامه از طرف سفیر دارم که باید برم تحویل بگیرم. بدجوری به دلشوره افتادم. آخه با این رئیس جمهور قشنگی که داریم و هر روز می خواد خرخره یه کشور رو بجوِ، خوب معلومه که بهمون ویزا نمی دن. مگه دیوونه شدن!!!!!!!   خداییش اگه ریجکتم کنن می رم مادر محمود رو به عزاش می شونم.


شجریان و من

    نظر

نمی خوام ادعا کنم خیلی وقته موسیقی سنتی گوش می دم و وقتی که تو قنداق بودم، بابام واسم شجریان می ذاشت ولی، از وقتی که رفتم دانشگاه و یه کم تنها تر شدم گرایش عجیبی به سمت صدای استاد پیدا کردم. قبلاً تو خونه که مادر و پدرم سنتی گوش می دادن، همیشه شاکی بودم و داد و هوار را می نداختم که صداشو کم کنن. یادمه که پدر و مادرم عاشق مرضیه بودن و تموم آلبوماشو جمع کرده بودن و چند تا کاستی هم از شجریان و ناظری داشتن.

یه هم اتاقی تو دانشگاه داشتم که صدای خیلی خوبی داشت و کلا تو فاذ سنتی بود و کاستهاشو هم گوش می داد. اولا مثل قدیما شاکی میشدم ولی کم کم دیدم نه یه گرایشکی به سمتش دارم. از اون موقع تا الان یه طرز عجیبی به صدای استاد علاقه پیدا کردم. ولی این چند ماهه دیگه دیوانه وار گوش میدم. این چند وقته به این نتیجه رسیدم که هیچ صدای غیر از صدای شجریان لایق شنیدن نیست.

البته خیلی دوست دارم یه نفر این موضوع شیفتگی رو واکاوی کنه. نمیدونم توی این موضوع کدوم عامله که بیش از همه اثر میذاره. صدا زیبا؟، که قطعاً جدای از سیرت زیباست، شعر زیبا، موسیقی،...

خودم هنوز به نتیجه ای نرسیدم.


سیاهی

    نظر
وقتایی که دوست دارم بنویسم، اینترنت ندارم و هر وقت اینترنت دارم عمرا سراغ نوشتن تو این خراب شده نمیام. البته فکر می کنم به دور از منطق نباشه. خود من عمده دلیلی که دوست داشتم یه وبلاگ داشته باشم این بود که بتونم اونچه رو که می خوام فریاد بزنم رو توش بنویسم و این حالتها بیشتر وقتای تنهایی سراغم میاد. وقتایی که به خودم و دنیا و وضع رو به ویرانی ایران فکر می کنم. وقتایی که احمدی نژاد میاد جلوی چشمم و اونوقته که آینده سیاه و شانس سیاهتر از اونه ما دهه شصتیها میاد جلوی چشمم. اونوقته که دوست دارم فریاد بزنم، دوست دارم فریادهام رو یه جایی بنویسم، به کسی بگم. ننویسم برای اینکه کسی ببینه، بنویسم واسه اینکه خودم آرامش پیدا کنم. 
نوشتن خوبیش همینه. همین الان با بی حوسلگی پارسی بلاگ رو باز کردم ولی الان که این دو خط رو نوشتم، دوست دارم تا فردا تایپ کنم. یه وقتایی فکر می کنم این رژیم نشسته داره برنامه ریزی می کنه تا دهه شصتی ها به هر مرحله ای که رسیدن، بزنن تو پوذشون.(مدرسه، دانشگاه، کار، زندگی، خونه، یه آدم واسه رئیس جمهوری ....)
فکر می کنین آینده این مملکت چه میشه؟ به اون سیاهی هست که من می بینم؟

"هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند ووضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن."
دکتر علی شریعتی